حسرتی بر سایه میماند که بر دیوار نیست
ذهن هر شاعر بجزنالیدن اشعار نیست
گردش چرخ و مدار برجسم ما افتاده است
غم بروی سینه میماند ولی آوار نیست
شاخه های باغ را پاییز رنگین میکند
چون زمستان میرسد آن شاخه هم بیدار نیست
بی خرد اندیشه هایش میشود پیکارهم
جنگ چون مقلوب میگردد کسی سردار نیست
در میان خود فروشان هرچه میخواهی بگو
خودفروشی که فقط افتادن شلوار نیست
کم فروشی هیزمی دارد در آتش بعد از این
فکر بکر بعد از این کالای هربازار نیست
گل درون هر چمن پنهان نمی ماند ولی
کارگل زیباست اما جلوه ای در خار نیست
با گرفتاران دنیا تا بخواهی درد هست
کوشش این مردم بیچاره جز پیکار نیست
فصل رویش دانه بر سنگی جدا افتاد هم
دانه ی پوسیده دیگر لایق تکرار نیست
با نگاهی خسته میدانم به منزل میرسی
بیش غم بود و دوان آمد خوشی بسیار نیست
آنچه بر ایشان فراوان میرسد شاید ز غیب
خوب میدانم که ایشان ساکن دربار نیست
شعر میدانم برایم ارمغان نا خوشی است
لا اقل شعری که میمیرد دگر بیمار نیست
البرز
تمام کرم های ابریشم برای ما تار میزدند
و ما را به فردای پریدن می کشاند
اگر کلکسیونر معروف ما را به دیوار ویلای شمالی اش سنجاق نمی کرد
روح کدام پروانه ما را به سلسله های البرز میکشاند
ما بدون شمع هم دو روز بیشتر نه
ما روح کوتاه یک رشته ی باریک از
چرخ بودیم
تو هم کنار من برای آخرین بار بال هایت باز مانده است
شاپرک
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 8
زهرا نادری بالسین شریف آبادی 21 شهریور 1394 01:47
درود هااااااااااااابربلندای اندیشه وقلم فاخرتان لذت بردم رقص موزون قلمتان انوشه
طارق خراسانی 21 شهریور 1394 06:23
حسرتی بر سایه میماند که بر دیوار نیست
ذهن هر شاعر بجزنالیدن اشعار نیست
گردش چرخ و مدار برجسم ما افتاده است
غم بروی سینه میماند ولی آوار نیست
سلام حضرت البرز
غزل خوبی ست و کاش یک بیت آن تغییر می کرد یا حذف میشد
باقدرت سروده شده و بسیار ارزشمند است.
در این مصرع:
جنگ چون مقلوب میگردد کسی سردار نیست
اگر اشتباه تایپی رخ نداده باشد و مقلوب مغلوب نباشد معنای مقلوب وارونه است از قلب می آید و برعکس کلمه جنگ می شود گنج و اگر در پی گنج جنگی صورت پذیرد مذموم است و فاتح هر که می خواهد باشد او سردار نیست... بلکه دزدی بیش نخواهند بود...
دلمریزاد
در پناه خدا
بهناز علیزاده 21 شهریور 1394 12:14
درود بر شما جناب البرز گرامی هم غزل هم سپیدتان زیبا بود نویسا مانید
روح الله اصغرپور 21 شهریور 1394 18:42
درود بر اندیشه هنرمندتان استاد.
دادا بیلوردی 21 شهریور 1394 23:57
با گرفتاران دنیا تا بخواهی درد هست
کوشش این مردم بیچاره جز پیکار نیست
.
.
درود بر جناب البرز گرامی
بهره مند شدم از احساستان
کمال حسینیان 22 شهریور 1394 22:57
مثل همیشه روان و شیوا و گویا
قلم تان زبانی خاص دارد و منحصر
توان توصیف سوادم به قدر ناب سرودۀ تان نیست
فقط تقدیمی به پیشواز شعر زیبایتان :
دل بی تو به تنگ آمد و یکباره فرو ریخت
خاموش شد و طلعتِ مهــپاره فرو ریخت
تا چادرِ شب بر ســرِ اقبــالِ من افتـاد
خونی به شفق از دلِ سیّاره فرو ریخت
هرشانه که برزلفِ پریشانِ تومی خورد
صدگرگِ گرسنه ست که همواره فروریخت
بر آینــۀ قلبِ من عکــسِ رُخــت افتـاد
با سنگِ جفا این دلِ صد پاره فرو ریخت
در کنــجِ خــراباتِ غمــت بود پناهــــم
از بخــــتِ تباهِ منِ بیـــچاره فرو ریخـت
مدهوشِ میِ عشقِ خودش کردو ازآن پس
زهرابه به کامِ منِ می خواره فرو ریخت
چــون دربـدرِ کویِ مصیـــبت زدگانـــم
صــد درد و بلا بر ســرِ آواره فرو ریخت
کمال حسینیان
پاینده باشید استاد البرز عزیزم
طلعت خیاط پیشه 25 شهریور 1394 19:15
درود بر شما جناب البرز ارجمند
قلمتان گلباران.
علی معصومی 27 اردیبهشت 1399 13:47
☆☆☆☆☆