عشق
همان نگاهی بود
که نرسیده به چشمانت
بر زمین افتاد
عشق
همان دستانی بود
که در حسرتت
زیر چانه
ساعتها پشت پنجره
رو به کوچه ای بن بست
خیره ماند
عشق
همان دَری بود
که در آغوش چهار چوبها
به خواب زمستانی رفته بود
و هر از گاهی
با وزش بادی
غرولند می کرد
عشق
همان ساعتی بود
که کوک شد
ولی هرگز بیدار نشد
عشق
همان روزی بود
که در تقویم قلبم
تیک نخورد
عشق
همان لب هایی بود
که به غنچه بوسه ای
نرسیده پژمرد
عشق
همان آغوشی بود
که از شدت نیاز
عرق گریست
عشق
همان خوابی بود
که تعبیری نداشت
عشق
همان احساسی بود
که سر در گم راه
به جایی نبرد
عشق
همان خاطره ای بود
که هیچ گاه
ساخته نشد
و عشق
همان قاتل خاموشی بود
که ذره ذره با بغض
خفه ام کرد
و تو هنوز نفهمیدی!!!