من همیشه به تربچه های باغچه ی پیرِ خانه ی پشتِ حیاطِ مادربزرگِ هفت سالگی ام فکر می کنم.
جایی که کودکی ام را روی شاخه های آن، سیب سرخی شدم.
و شعرهای پنهان را از زبان
عروسک چوبی ام را در گوش درخت، سرودم.
پیراهنش هنوز روی شاخه ها، لبخند می زند.
مادر بزرگم در کوچه های خلوت ده، زودتر از همه رنگین کمان را می یافت.
کوچه باغ، بوی رهگذر سرد پاییز می داد،
آن سوتر،
مادرم روی حوض آبی خانه، نرگس های نوشکفته را از هیاهوی باران نجات می داد.
من،
خاطراتم را در پنجره خیس بارانِ پس از تنهایی اش، جا گذاشتم
در انزوای خواب آورِ مداری پردرد.
معصومه محمدی سیف
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 8
امیر عاجلو 07 دی 1399 16:42
درود بر شما
معصومه محمدی سیف 10 دی 1399 21:02
سپاسمند مهرتانم. زنده باشید
منصور آفرید 07 دی 1399 19:38
درود بر شما
بسیار زیبا
معصومه محمدی سیف 10 دی 1399 21:02
سپاسمند مهرتانم. زنده باشید
کاویان هایل مقدم 08 دی 1399 10:06
شیرین ترین بخش زندگی همین خاطرات قشنگ دوران کودکی است.
و شما زیبا ان را وصف کردید.
آفرین بر شما بانوی با احساس
معصومه محمدی سیف 10 دی 1399 21:02
سپاسمند مهرتانم. زنده باشید بزرگوار. متشکرم از نگاه مهربان تان
محمد رضا درویش زاده 11 دی 1399 08:07
هزاران درود
معصومه محمدی سیف 12 دی 1399 11:54
سپاسمند مهرتانم بزرگوار