عبور
عبور می کنم از این کویرستان
زشهر زابل و
این دشتهای طوفان زا
که افریده خدا
از نمک ویک کم آب
بَرد ز قافله ی عمر
این کویر لم یزرع
زچشم نور و
قرار از دل بی تاب
به گوش ندا ایدم
از کوه
از رستم
خیانتی که بکشته است
شیروژن سهراب
روانه می کندم ذهن
به نانوای قدیم
دونان بگیرم از ان
بهر سدّ جو
یک ان
رسد دو طفل زبان آور و برهنه بدن
آهای،آهای
کجا می سپری ره
توسرو بالایم
کمی به من بده زان نان
که بی نایم!
من و نگاه پریشان این دو معصومان
عبور سخت کند بر من بی جان
گلو فشرده شود زان
چگونه گذر
می کند
این نان
فتد به یادمن
آدم
که خورد از ان گندم
بدانجت شده مطرود درگه
رحمان
من و فضای نمک زار سیستان چه کنم
"غریب"و در پی دانش درون ایرانشهر
نموده با خود من
بی خودم به شدت قهر
عبور کی بشود طی
زمان کی آید سر
در حبیب بزن
گفت دل
که اوست
جان را سر
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 06 فروردین 1401 00:21
درود بر شما
مراد مراغه 06 فروردین 1401 18:01
سلام و درود جناب یوسفی عزیز و بزرگوار
سروده زیبایی به نظم کشیده اید
سالی خوش و در شادی برای شما آرزومندم