دوباره به لیلا
لیلا چه سان بگویم
باغ دلم فسرده
خورشید آسمانم
با این هوا نمرده!
اطوار دل به نحوی
بردم سوی خرابات
دیدم که رند پیری
می نالد از فراقی
مهجور و دل شکسته
از چشم ریزد آبی
گفتم بگو ز حافظ
گفتا :که جبری است او
گفتم :دمی به من گو:
خیام در چه حال است؟
گفتا: ز کفر گویم؟!
این نوع سخن محال است
گفتم: خبر ز سعدی
گفتا: از او حذر کن
گشته است کهنه دیگر
حرفی زدن ز اخلاق!
گفتم: بیا نماییم
رو بر حکیم طوسی
فردوسی بزرگ و
شهنامه ی سترگش
گفتا :عقیده او
چون ناصر ابن خسرو
دارد گرایشی بر
فرهنگ اسمَاعیلی
گفتم بیا چو مرغی
راهیّ قاف گردیم
زیرا چو شیخ عطار
همراز عشق و درد یم
گفتا :کم از خطا گو
برگو: چرا چنین سان
پژمرده. ،روی زرد یم
گفتم :مرا نباشد
طاقت سخن بر انم
از زندگان
بگویم؟!
راهی جدید پویم؟
گفتا: که این چه حرف است
از مردگان بگوییم
کی کرده بر تو تلقین
تا راه نو نپوییم ؟!
گفتم :عزیز همره
گر چشم دل گشایی
رانی سخن ز دوران
اشعار نو بخوانی
یا راز ان بدانی
باید بگویی
از درد
نالی ز چهره ی زرد
گویی زفقر و فاقه
از مشکلات جانها
ویرانه دودمانها
انداختن به ابی
روپوش جمله خان ها
گفتم: پسر کجایی؟!
ماها که خان نداریم
کردیم انقلاب و گشته بدل زمانه
رهپوی تازه هاییم
تا جغد ها نخوانه
آباد گردد ایران
الگو به هر زمانه
گفتم :کجایی کاری؟
باز عده ای چپاول
کردند مال مردم
خوردند بی نهایت
گفتا :
بگو:کجایند مردان باکفایت
گفتم:
نگو :که رفتند جان بر کفان عاشق
برجایش نشسته بس مترفان فاسق
انها که همچو زالو
خون می مکند یکسر
گفتم: بگو چه چاره
گفتا:مخور غم دل
زالو پس از مکیدن
راه فنا کند طی
اندازدش زمانه بر خاک جان وپیکر
تا وا رهند مردم از جور فتنه وشر
گفتم:امید خوب است
باید صبور باشیم
رهپو به چهره ی زرد
به زانکه گور باشیم
گفتا "غریب"یاوه کم گو
که زخم کاری است
هرچند گفته هایت آبی به روی ناری است
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 27 فروردین 1401 14:01