سفر به باواریا

در اوج جوانی، سلامت، نشاط، تا حدی خوش تیپی، انگیزه، جاه طلبی، و خلاصه خیلی محرکهای دیگر که یک فارغ التحصیل مهندسی از دانشگاهی مطرح پس از اتمام خدمت وظیفه، معمولا دارد، قرعه اولین سفر فرنگ در بیست و هفت هشت سالگی با ماموریت بازدید از نمایشگاه ماشین الات تولید در شهر مونیخ آلمان به همراه یک تیم چهارنفره از کارشناسان و مدیران شرکت به نامم اصابت کرد. نمایشگاه چهار روزه بود و ما به دعوت شرکت گروندیگ عازم آلمان بودیم. هرچند هزینه های رفت و برگشت و هتل را شرکت خودمان پرداخت می کرد اما روز ورود و اسقرار در هتلی در حومه شهر، آقایان مولِر و روناگِه از نورنبرگ(محل کارخانه و دفتر مرکزی گروندیگ) خودشان را با خودرو رساندند به مونیخ و ضیافت شامی به مناسبت ورود ما در رستوران ایرانی سنتی داریوش ترتیب دادند که به ما خوشامد گفته باشند. آخر آن روزها نه گروندیگ ورشکسته شده بود و نه شرکت ما!
الغرض، ویزاها به قدری داغ داغ به پاسپورت ما چسبانده شد و توسط مامور بخش بازرگانی شرکت در همان عصری که شبش با لوفت هانزا پرواز داشتیم، به ما تحویل داده شد که اصلا از فرط خستگی تهیه ارز دولتی و مقدمات سفر، فرصت نگاه کردن نداشتیم. همانطور گذرنامه را گرفتم چپاندم لای کیف مدارک تا بعد ببینم که ندیدم!
چهار روز دیدار از نمایشگاه و شهر و خرید و گشت و گذار به سرعت باد تمام شد و همراهان عزم بازگشت به وطن کردند اما من که بار اولم بود پا از مرز کشور بیرون می گذاشتم، طبیعی است که نقشه چند روز اقامت بیشتر در کنار خویشان و اقوام را از قبل کشیده باشم لذا همان روز دوم نمایشگاه، دوستان که هم به واسطه تحصیل در آمریکا به زبان بیشتر تسلط داشتند و هم تجربیات مسافرتی بسیار در کارنامه شان بود، زحمت کشیدند و تاریخ برگشت را با هماهنگی قبلی من و فامیلمان در مانهایم، سه روز به تعویق انداختند.
خداحافظی که کردیم، از فرودگاه فرانکفورت که ورود و خروج همه خارجی ها از آنجا انجام میشود، با اتوبوس راهی مانهایم و شهر کوچک لودویگزهافن در این ایالت شدم. استقبال گرم از سوی خویشاوندی که سالها پیش از انقلاب در آلمان سکونت داشته و برایش دیدن یک هم وطن که بوی ایران را دارد، تنوع محسوب میشود و نوعی تغییر موقت در اوضاع یکنواخت روزمره....
گذشت آن سه روز هم با همه شیرینی اش و دوباره عزم فرانکفورت را کردم و سرخوش از تجربیاتی کاملا نو از فرهنگ و مردمی جدید در زندگی ام، وارد گیت بازرسی شدم برای گرفتن کارت پرواز. گذرنامه را به افسر مربوطه دادم، نگاهی کرد، با همکارش پچ پچی کرد و بعد از لحظاتی رو به من کردند و گفتند بفرمایید در اتاق مجاور!
تبسم از لبانم پرید. تک و تنها بدون تجربه سفر قبلی در کشوری غریب و تقریبا با جیب خالی (چون سوغاتی ها دیگر چیزی باقی نگذاشته بود) و این پلیس های خشک و فیتیله نظام، خلاصه اوضاعی بود. در اتاق مجاور یکی دو نفر خارجی دیگر هم نشسته بودند تا به مشکلشان رسیدگی شود. چند دقیقه ای هاج و واج مانده بودم که خدایا چه اتفاقی افتاده و چه خطایی صورت گرفته که باید معطل شوم در حالیکه چیزی تا بسته شدن گیت پرواز نمانده!
خلاصه چند دقیقه که گذشت، پلیس جوانی آمد داخل و برایم توضیح داد که شما سه روز اقامت غیرقانونی در آلمان داشته اید! باور کنید تازه آن موقع بود که به تاریخ ویزایم توجه کردم. آن موقع ها هنوز سیستم شنگن عمومی نشده بود و هر کشوری ویزای خودش را داشت. ارز آلمان هم مارک بود و بنده به دلیل همین سهل انگاری و خامی به پرداخت ۲۰۰ مارک جریمه شدم. البته چون در بانک اطلاعاتی مجرمین سابقه نداشتم، قضیه با جریمه نقدی رفع و رجوع شد. تقریبا سه روز اقامت اضافه ام را با هزینه هتل برابر کردم ولی درس عبرت خوبی شد که حتما قبل از هر کاری به جزئیات آن توجه کنم. سالها بعد و پس از سفرهای متعدد به ممالک مختلف، دوبار دیگر هم به آلمان برای انجام ماموریتهای کاری وارد شدم ولی جالب است که حضرات ژرمن با اینهمه سخت گیری برای دیگران، خودشان در سیستم حمل و نقل داخلی چنان سوتی می دهند که نگو و نپرس. اصلا در باورتان می گنجد با مراجعه حضوری به آژانس مسافرتی و پرداخت نقدی بلیط اتوبوس تهیه کنید تا شب سوار شوید و بعد پس از ساعتها انتظار از اتوبوس خبری نشود و وقتی هم دلیل را می پرسید، جوابهای مضحکی بشنوید که مثلا خرید اینترنتی بوده یا مسافر کم بود، این سفر کنسل شد و از این جور توجیهات مضحک! ( اگر علاقمند به شرح مفصل این تجربیات بودید، با شرح و بسط دراماتیک در داستان "مرغ همسایه غاز نیست" از کتاب "آقاداداش و حکایتی چند" که چندی قبل در همین وبلاگ معرفی شد، می توانید این تجربه آموزنده حقیر را هم بخوانید)
در هر حال، این هم خاطره ای بود از خاطرات رنگ به رنگ زندگی من. امیدوارم برایتان سرگرم کننده بوده باشد.


کاربرانی که این نوشته را خواندند
این نوشته را 155 نفر 234 بار خواندند
کاویان هایل مقدم (19 /07/ 1399)   |

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا