ترا نفرین کنم ای شب که افتادی بر این خانه
بساط ظلمت و تاری زده خیمه به گلخانه
بسی خون شقایق ها که ریزد زیر تیغ تو
عجب رنگ سیاهی شد، حجاب جان هر لاله
کشیدی پرده ی خشمی، تبه شد غنچه ی نوگل
مگر کی سیر می گردد، ز خون، دیو شکمباره
همه رفتند و خالی شد، سرای عاشقِ محزون
"که عشق آسان نمود اول"، کنون گشتیم بیچاره
چنان افکنده ای بُنه در این مهمانسرا، گویی
نباشد هرگزت پایان بر این اطوارِ شاهانه
بسی بودند قبل از تو، و می آیند باز از پیش
طلوع فجر نزدیک است، شب تلخ ستمکاره
چنان با روشنی در جنگ، که بنیادت غریق ننگ
در این ظلمت تو کور هستی، در افتادی به ویرانه
تو کین کاوه را داری که خونخواه جوانان است
برای بوسه ی شیطان که وارد شد بر آن شانه
جهان بر کفر می چرخد ولی ظالم نیارد تاب
که این حکم جهاندار است، نه سودا باشد و ناله
سراسر مکتبت جور است، پلیدی و تبهکاری
سیاهی را پراکندن، خزیدن در پسِ لانه
شب تاریک و بیم موج گردابی چنین "هایل"
به آخر میرسد آن دم شوی پست و فرومایه
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 6
امیر عاجلو 10 مهر 1401 14:49
درود بر شما
کاویان هایل مقدم 12 مهر 1401 10:21
زنده باشید بزرگوار
دادا بیلوردی 11 مهر 1401 21:56
درود بر شما
بهره مند شدم از احساستان
کاویان هایل مقدم 12 مهر 1401 10:20
پایدار باشید عزیز
افسانه ضیایی جویباری 19 دی 1402 14:24
درودهاخدمت شریفتان بزذگوارقلمتان ماندگاربمثل شعر
کاویان هایل مقدم 19 دی 1402 14:42
نوش نگاه گلباران تان