گفتم: دلم خون کرده ای...
گفتی: به خون آغشته شو
گفتم: به زخمم می کُشی؟
گفتی: زِ زخمم زنده شو
گفتم: تهی دستم زِ زر
گفتی: از آن پالوده شو
گفتم: غریبم نزد تو
گفتی: ز خود بیگانه شو
گفتم: تو تیمارم کنی؟
گفتی: از این در، صحّه شو
گفتم: چرا رنجم دهی؟
گفتی: عیاری تازه شو
گفتم: به قربانت شوم
گفتی: برون از خانه شو
گفتم: فقط این جان مراست
گفتی: بِنِه، خود بنده شو
گفتم: که محروق توام
گفتی: بسوز، تابنده شو
گفتم: مرا در بر بگیر
گفتی: مرا زیبنده شو
گفتم: نیابم پیش و پس
گفتی: کنون یابنده شو
گفتم: مرا غایت توئی
گفتی: به ره پوینده شو
تقدیم به آنان که والاترین لذت هستی را در پیوستن به عشق محض در مبداء نور کائنات می جویند.
جائی که هیچ حسرت و غبن و دریعی متصور نیست.