ایران
کاش می شد بی کسی را عاشقانه داد زد
حرف از رسوا شدن باطعنه برشغاد زد
بارها دیدیم درخلوت نشسته مرگ ما
برکفن اصلا نمی شد رنگ های شاد زد
چشم هامان دیده اند کشتارنسل آدمی
ضربه ها را ماندلا یک عُمر برفساد زد
سال ها چنگیزدرذهنش خیال شوم داشت
ابر وقتی لج کند باید صدای باد زد
پرچمی بیگانه باقاجار هم صدا چو شد
بارها باید به قلبت عشق قومِ ماد زد
ترس راباضربه ای انداخت گوشه های دل
دردها را بر خدا باناله در معاد زد
زخم هادرزندگی دیدم وجودم می خورند
بر هوایی پر حرارت برف انجماد زد
جای نیلوفر چه آسان دست جبر روزگار
برگ خشخاشی به زهرم تا ابد ضماد زد
درچنین عصری به تختی زار زار گریه کن
آنچه در دل عقده شد باشیرمرد راد زد
وای سختی ها هزاران جا صدای من زدند
می توان تا می شود در محو غم نماد زد
یا به سراز خون شیری کزکرانه های عرش
بر زمین از جهل یک زاهد نما فِتاد زد
تا زمانی یوز ایرانی هنوزم زنده است
باحمایت ازبقایش در وطن نهاد زد
هیچ چیزی چون جداگشتن بلای ما نشد
انجمن هادروطن درحفظ اتحاد زد
قلب من پراز جراحت های زخم عمر شد
بانمک بر زخم قلبم یار من پماد زد
ابتدا ایران فقط منشور صلح می نگاشت
در چنین جایی محالست حرف ازعناد زد
تاکه فرصت هست بایدعشق رابه دل دهیم
سود در آن نیست یادبود زنده یاد زد
خنده ازهرچیزدیگر برترست وخوب تر
تامثالی تلخ وبد درمرگِ هرکه زاد زد
ازعقب خنجر زدن عادت نموده دستمان
پس کجا باید سخن هایی زِ اعتماد زد
طعنه ها رابا قشنگی هدیه داده قلبمان
درد خود باید به پیغمبر وإنْ یکاد زد
زنده بادی بر کورش آن افتخار کشورم
سربه سر بر خشکسالی بانگ مرده باد زد
حلق ها را پاک وپالایش نمود از دروغ
برکجی ها حکم پولادین انسداد زد
آن دمی بر آن چه درکاغذنوشته شد بلی
خیر می گویند بایدمشت برمداد زد
رودخونی را زِ لج تیمور چون جاری نمود
می شود برچسب بر مسئول انعقاد زد؟
افسوس دربازاراحساسات وعشق ودوستی
فکرهایی لنگ باخنجر به حس کساد زد
بدترین زندان روحی نازنین حسادتست
این حسادت ها حتی تا امروز امتداد زد
اهل کاشان خوشی در روزگار من چه شد؟
قلب سنگی برخوشی درشهر من مباد زد
شهرمن گم نیست اما من غریبه ام چرا؟
چون غریبی لال باید حرف دربلاد زد
ناجوانمردانه سرما حالِ عاشقان گرفت
دست سرما برشقایق ها شلاق حاد زد
چشم در راهم ولی نوری نمی آید پدید
شب برفانوس هم عصیان تند باد زد
چون سراغت آمدم چینی زِغم ترک بخورْدْ
خانه ات ای دوست با دل جام اعتماد زد
چون گذشتم بی تو مهتابم دگر افق نداشت
روی مَهْ آلودگی را دود این مواد زد
آب دیگر نیست تا ما گِل کنیمش نازنین
تشنه لب با خشک رودی حرف انتقاد زد
ای غزل گو نکته ای گفتی زِ خاطری حزین
نکته ات برزیراین گنبدچه خوش عماد زد
قیصرم رفتی ولی دستور عشق مانرفت
حرف ازاستاد خود شاگرد خانه زاد ز
غایبی استاد شاگردت ولی ازعشق گفت
تا که شد برجهل حرفی تازه ازسواد زد
سایه براین شعرحاکم شد زمان انتها
بیت آخر واژه ها برقلب هر فساد زد
سجادفرهمند
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 09 خرداد 1400 15:54
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
کاظم قادری 09 خرداد 1400 16:49
سلام من شعر شما رو خوندم متاسفانه ازهمون ابتدا دچار اختلال وزن و کمی ناموزونی کلمات به کار رفته است درمصرع با قافیه فساد فساد وزنو خراب کرده و درجایی ترکیب باد زد نازیباست
همصدا چو شد مشکل وزن داره که آدمو به ادامه خوندن ترغیب نمیکنه
شلاق حاد؟؟!!و ازاین دست زیادن جسارتا از شما خیلی توقع بالاست انسجام در شعری که از شما قبلا خوندم خیلی بالا بود
جسارت بنده رو ببخشید
محمد مولوی 14 شهریور 1401 00:13
تولدنان مبارک بزرگوار