بعد ازهزاران روز و شب چشم به چشمت باز شد
این لحظه ی شورآفرین زیباترین آغاز شد
فرمودی بودی یک زمان می آیی از آن دورها
خوشحالم و جز من چه کس مجذوب این پرواز شد
در فکر مردن بودم و با آن نگاه ویژه ات
شادی به شهرآشوب دل با برتری ممتاز شد
بردی مرا چون کودکان بر روی تاب خنده ات
تا امتدادش باز هم در من طنین انداز شد
خواندی برایم نغمه تا درشرح عشق آن روزها
ذهنم برای سالها مسرور از آن آواز شد
یک شهر در حیرت فرو رفت و شنیدم بارها
این جمله ی معروف را ساعی چه صاحب ناز شد
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 19 دی 1402 13:17
.مانا باشید و شاعر
محمود فتحی 20 دی 1402 00:37
سلام درود
سامان نظری 20 دی 1402 12:45
سلام بزرگوار بسیار عالی مانا باشید