" بدنامی حیات دو روزی نبود بیش
آن هم کلیم با تو بگویم چه سان گذشت؟
یک روز صرف بستن دل شد به این و آن
روز دگر به کندن دل زین و آن گذشت"
کلیم کاشانی
گفتار درستی است ، ولی آن بزرگوار
گویا خبر نداشت که در طولِ روزگار
عصری فرا رسد ، که به ناچار آدمی
قدری شود غریب و گرفتار و بی قرار
تا آن دو روز هم بشود صرفِ آب ونان
صرفِ ذلیل و خُرد شدن پیش این و آن
یک روز پیشِ دشمنِ مکّار و بدسرشت
روزی دگر ، در انجمن و ذهنِ بستگان
اکنون کلیم ، آید و بیند چه سان گذشت!
چندان شَبان و روزِ بشر بی امان گذشت
کاو را برای بستن و کندن ، دلی نمانْد
تنها چرید و خُفت و شبی ناگهان گذشت
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 20 آذر 1401 23:04
درود بر شما
سعید نادمی 21 آذر 1401 11:58
درودها ... موفق باشید
سیاوش دریابار 28 شهریور 1402 10:16
سلام
بسیار زیبا نگاشته اید
شوق ذوق قلم رقصنده تان مستدام و عمرتان جاودان
ایام به کام
روزتان خوش سرانجام
موفق باشید