شاهد یک شب سیاهم من
بی نصیب از حضور ماهم من
ایل ما راحتی نمی بیند
زاده ی در میان راهم من
بارسختی همه به دوش منست
به چه جرمی مگر سیاهم من
دانه ی شهرتم نمی روید
تا گرفتار برگ کاهم من
زیر این آسمان وهم آلود
خسته از این همه گناهم من
مانده ام در میان این همه درد
خانه ی دود و اشک و آهم من
رو ی این سر زمین بی رونق
رقص باروت را گواهم من
می رسد دست انتقام کسی
گر چه امروز بی پناهم من
اینکه می سو زم و نمی سوزم
به امید همان پگاهم من
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
نظر 6
سمانه تیموریان (آسمان) 27 شهریور 1394 01:08
سلام
درود استاد عزیزم
دستمریزاد عالی بود
در پناه حق
سلیمان حسنی 27 شهریور 1394 02:57
سلام استادعزیز:زیبابود.دلتان لبریزازشادمانی باد
طارق خراسانی 27 شهریور 1394 04:54
دانه ی شهرتم نمی روید
تا گرفتار برگ کاهم من
زیر این آسمان وهم آلود
خسته از این همه گناهم من
سلام حضرت خادمیان
استاد گرانمهرم چه غوغایی کرده اید... دلمریزاد
دانه ی شهرتم نمی روید
تا گرفتار برگ کاهم من
بیتی جاودانه است و عمرت جاودانه باد
ما نخواهیم بود و در خصوص این بیت صحبت بسیار خواهد شد...
در پناه رب العالمین شاد زی
بهناز علیزاده 27 شهریور 1394 11:19
درود بر شما گرامی سرده تان بسیار زیباست نویسا مانید
دادا بیلوردی 27 شهریور 1394 21:29
درود بر جناب خادمیان
عالیست
مرحبا
مجتبی جلالتی 16 فروردین 1399 02:17
با هزاران درود
بسیار زیبا و دلنشین سروده اید