زخم زد سنگی به سنگستان من
آتشی پر ریخت در دامان من
چشم من با اتفاقی باز شد
زندگی بازخمه ای آغاز شد
خواب بود اما مرا از خواب برد
شعله بود اما مرا تاآب برد
چشم بندی چشم من را بازکرد
نور در چشمان من پرواز کرد
سایه ای درصورتم خورشید کاشت
بت گری در باورم توحید کاشت
آتشی در جام جانم آب ریخت
شب پری در ساغرم مهتاب ریخت
شمع من را شب پرستی زنده کرد
هوش من را مست پستی زنده کرد
شعر من در باغ طوفان کرد گل
عشق در خاکی پریشان کرد گل
سنگ دل را بت شکست و موم کرد
نور عشقی سایه را معدوم کرد
خشکی من زیر آتش خیس شد
جامه ی جانم پر از ادریس شد
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 7
حسن کریمی 23 دی 1394 00:11
درود برشما جناب خادمیا ن بسیار نغزو شیوا سرودید
محمد جوکار 23 دی 1394 00:19
جامه ی جانم پر از ادریس شد....
درودها و آفرین ها بر استاد خادمیان غزیز
مثنوی زیبایی از مقام معرفتت خواندم و محظوظ شدم
رقص قلمت ماندگار
مسعود احمدی 23 دی 1394 01:31
درود بر شما استاد خادمیان عزیز
کرم عرب عامری 23 دی 1394 23:11
درود بر استاد
منوچهر منوچهری(بیدل) 25 دی 1394 10:17
درود بر استاد عزیز ممنونم زیبا بود
فرهنگ باریکانی 25 دی 1394 10:21
زیباست
بهنام مرادی 25 دی 1394 10:58
جناب خادمیان گرامی
درود بر شما