هر کسی دل داشت چشمانت شکارش می کند
خنده ای بر زخم و اشک آشکارش می کند
ازفضای و شهرت وافسانه خارج می شود
تلخ کامی را شراب روزگارش می کند
می کشد دل را به هرسمتی که می خواهد دلش
آتشِ طوفان به اوراق بهارش می کند
صورتش زیبا ولی پشتش فریبی بیش نیست
چون قمار آخر پشیمان و خمارش می کند
با لطافت می کشد شیر وجودش را به دام
با شعار مهر ورزیدن مهارش می کند
صحبتش دلسوزی و میل دلش آتش زدن
عقل کل باشد به بازی بی مدارش می کند
دسته گل می آورد زیر لوای دوستی
مثل دیگرمردمان جیره خوارش می کند
هستی اش را می برد با آن برند ساده اش
نا کسان را از کسان دوست دارش می کند
بوسه می بخشد که جانش را بگیرد عاقبت
با سلاح ساده ای بی اقتدارش می کند
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 1
حسین حاجی آقا 07 خرداد 1396 07:25
http://www.aparat.com/v/Dq2Y9