پشتِ هر شعرِ ایستاده
خونی به تاریخ آلوده است
و مرگ با لذت استخوان می جَوَد.
دستهایی پشت پرده،
خونِ آدمی را
جرعه جرعه می نوشد....!
و شبنم، انگشت شمار
از چشمِ پرندگانِ کور می ریزد.
قَلم ها را کوتاه و کوتاهتر می کنند
سَر شاخه های امید را هّرس.
و چشمهایی از روشنی فردا می گوید
که نابیناست!
ماه را عاشقانه دوست دارند
از شبِ مهتابی اش ترانه ها می خوانند
اما نمیه های شب
در تاریکی با داس،
تیشه به ریشه ی شعر می زنندُ
رویاهامان را می شکافند
و بساطِ دار را مهیا!
آه! که اینجا،
تنهاترین خاکِ خاورمیانه
در محاصره ی ابرهای وَهم انگیزِ ناچاری
نفسهای آخرش را می کشد!
و پشتِ این شعر، خوابِ بدی ست
که تعبیر شده است....
و اینبار،
خوابِ زن* چپ نیست!
*کلمه درست همان "ظن" است. ولی شاعر به کنایه از ضرب المثل به غلط رایجِ : "خواب زن چپ است" استفاده کرده است.
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 27 خرداد 1401 11:32
درود بر شما
پرشنگ صوفی زاده 29 خرداد 1401 10:03
سلام و سپاس بزرگوار
محمد مولوی 27 خرداد 1401 20:37
درود شاعر گرامی
پرشنگ صوفی زاده 29 خرداد 1401 10:03
سلام و سپاس شاعر گرانقدر