شب است
هوس نقاشی کرده ام
بوم روی زمین..
رنگ، گوشه ی چشم من!
قلمو که بر می دارم
قلبم می لرزد...
و نَقش،
سینه ی دیوار می میرد!
دردم می گیرد
واژه ها در سَرم رژه می روند
حالم بد می شود
بالا می آورم...
و شعر،
روی فرش می افتد!
آه! که می کشم
ستاره ای می شکند
شب خراش بر می داردُ
چشمهایم می ریزد!
از اندوهی به این نزدیکی
می گریزم...
به دریا که می رسم، می بینم:
پا برهنه ام...
هوا سرد است و یخ زده ام
یادِ لباسِ کُردی مادرم می افتم...
شالِ کمری اش...
دورِ خودم بپیچم...گرم شوم
و ماه را ببو.....
ماه اخم می کندُ
رو بر می گرداند!
شب زخمی ست...
من سردم است
روبرویم کسی نیست
پشتِ سَرم همه هیچُ
روی شانه هایم پُرِ درد!
از خواب که بَر می خیزم
تلفن زنگ می زند
اوست...می گوید:
بخوان....
من، گریه ام می گیرد
گوش می کند..
خالی که شدم
آرام می گوید:
زنانه ترین شعرت بود...!
و مرا،
آنطرف سیم می بوسد..
به عمقِ بوسه اش
خوابم می بردُ
غرق می شوم...
غرقِ باران....
غرقِ دریا!
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 29 تیر 1401 10:32
پرشنگ صوفی زاده 17 شهریور 1401 16:21
منوچهر فتیان پور 04 اسفند 1401 20:14
سلام خواندم لذت بردم
درود ها