گم شده در انبوهِ موهای بُریده
آئینه خَش میخورد در گوشه ی دیوار
به وقتِ سُر خوردنِ ستاره
رویِ دستهایی
که شعری می شود به رنگِ خون!
آهِ گره خورده در گلو
خورشیدِ رسیده ی چشم را
درو می کند به وقتِ درد!
و کبوتران شعر
هراسیده از بارانِ شانه های من
کِز می کنند روی دامنم!
آه! واژه های درد
نطفه فریادِ کدام شاعرید؟
که تاریخ ترک برداشتُ
شیشه ی زمان شکست!
و من،
در واپسین دمِ زایشم
آوار میشوم روی آوازِ وَهم
که شب،
بدونِ چراغِ شعر
جمله ی بدونِ نقطه است!
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 9
امیر عاجلو 12 شهریور 1401 17:26
درود بزرگوار ا
پرشنگ صوفی زاده 17 شهریور 1401 16:23
سپاسگزارم
محمد مولوی 13 شهریور 1401 00:49
پرشنگ صوفی زاده 17 شهریور 1401 16:24
حسن مصطفایی دهنوی 18 شهریور 1401 08:10
درود بیکران استاد بانو
بسیار زیبا و دلنشین و ژرف می سرایید
قلمتان سبز ،اندیشه والای شما زلال ابدی
پرشنگ صوفی زاده 29 بهمن 1401 11:55
سپاسگزارِ نگاه پر مهرتانم شاعر
کرم عرب عامری 27 بهمن 1401 20:17
پرشنگ صوفی زاده 29 بهمن 1401 11:55
ممنون