۲ "مارال"
ادامه رمان کلیدر
شد شناور اندرون آب پاهایی سپید
لذتی بی وصف از پا تا بُنِ جانش دوید
مست شد از منتهای لذت آغوش آب
لذت آمیزش زیبای آب و آفتاب
سردی آب گوارایی گذشت از ساق و ران
می مخید از پوست تا بر عمق مغز استخوان
تا دو زانوی سپیدش شد شناور زیر آب
چون دو ماهی سپیدی بود اندر پیچ و تاب
رقص موج و رقص زانوها بهم دمساز شد
عشقبازی با زلال پاک آب آغاز شد
غرق لذت شد که آب از ساق پا تا ران رسید
عاقبت بی تاب گشته جامه را از تن درید
پیکر سیمین رها شد زیر چتر آفتاب
چون برون از ابر شد نور سپید ماهتاب
از دو چشمان سیاه اسب خود آزرم داشت
سینه را پوشاند و روی موج برکه پا گذاشت
جز دو چشمان سیاه اسب خود چیزی ندید
مثل ماهی اندرون برکه زیبا خزید
چون به آغوش زلال آب نیزار اوفتاد
سینه های پر تمنا را بدست موج داد
حس کرد اندر وجودش رخوتی شیرین را
داد در اغوش نیزار آن تن سیمین را
چشمها را بست و روی سنگ صافی سر نهاد
زیر آب و آفتاب آن ماهرو، پیکر نهاد
باز کرد آغوش خود را لحظه ای مدهوش شد
در خیالش با ذلال آب هم آغوش شد
بست چشم و گشت بیرون از خود و دنیای خود
بود غرق لذت مستانه رویای خود
با صدای شیحه اسب از خطر آگاه شد
چشمهایش با رد چشم قره همراه شد
گوشهای تیز خود را سوی آن نیزار داد
چشمهایش پشت نی ها بر خطر هشدار داد
جفت چشمان سیاهی پشت آن نیزار بود
آن تن سیمین را از کی تماشا می نمود
زین پیامد کرد گویا دختر احساس گناه
شد برون از آب و بگرفت پشت پاچینش پناه
لرزه بر اندام وی افتاد آن دم سرد شد
ناظر آن جفت چشمان سیاه مرد شد
اضطراب و ترس دختر را چو مرد آنگونه دید
لذت غرق تماشا بودنش از سر پرید
صاحب چشم سیاه از پشت نی بیرون دوید
پشت کرد و مثل بادی سوی "بادی۸" پر کشید
@@@@@@@
۸_ نام شتر مرد رهگذر
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 8
امیر عاجلو 19 آذر 1400 14:55
امیر وحدتی 20 آذر 1400 03:45
سپاس????????????
محسن جوزچی 19 آذر 1400 23:22
هزاران درود
قصیده زیبا و آهنگین بر فراز اندیشه های نابتان
امیر وحدتی 20 آذر 1400 03:47
ممنون از بزرگواریتان استاد گرانمایه. سلامت باشید.
مریم عرفانیان 20 آذر 1400 01:58
درود برشما بسیار زیبا و خواندنی
امیر وحدتی 20 آذر 1400 03:49
سپاس از مهرتان مهربانوی ادیب. سر افراز باشید.
علی معصومی 22 آذر 1400 10:09
امیر وحدتی 22 آذر 1400 16:55
سپاس.