3 Stars

آن روزها

ارسال شده در تاریخ : 11 آبان 1401 | شماره ثبت : H9422702

چه برف سنگینی بود میان برف نفس ها بند می اومد.
داوود صدا کرد خسته شدم تا آبادی خیلی راه مانده .
من در حالی که تمام استخوان هایم به لرزه در اومده بود گفتم.
داوود جان یک ساعت دیگر راهه چادر مسافرتی را بیار.
آتشی درست کردیم ناگهان در نیمه شب باد جولان داد.
چه برفی چه بادی داوود خوابیده بود همچنان.
ناچارا در داخل تویوتا نشستیم وبخاریش را روشن کردیم.
باد دوباره زوزه می کشید و آواز می خواند.
صبح دوباره به راه مان ادامه دادیم .
وقتی به آبادی رسیدم عمو عبدالله مرده بود.
چه غم انگیز آه چه خاطراتی با او داشتیم.
افسوس آن روزها ، افسوس آن روزها،

شاعر از شما تقاضای نقد دارد

تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
ارسال ایمیل
کاربرانی که این شعر را خواندند
این شعر را 78 نفر 106 بار خواندند
امیر عاجلو (11 /08/ 1401)   | jalal babaie (11 /08/ 1401)   | فاطمه شایگان (14 /08/ 1401)   |

رای برای این شعر
امیر عاجلو (11 /08/ 1401)  
تعداد آرا :1


نظر 4

  • امیر عاجلو   11 آبان 1401 11:00

    سلام ودرود rose  rose  rose

    • jalal babaie   11 آبان 1401 13:41

      سلام و درود فراوان بر استاد بزرگوار ممنون

  • فاطمه شایگان   14 آبان 1401 08:42

    سلام ودرودها ارجمند گرامی میهمان سروده ی زیبایتان بودم لذت بردم احسن

    • jalal babaie   14 آبان 1401 21:09

      سپاس و درود فراوان ممنون از شما ،شما به بنده حقیر لطف دارین

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا