《حلق آویز》
جز این شعرهای در بغض مانده
هیچ استخوانی در گلویم نمانده
تو بیش از این واژه ها
چشم هایم را مزار کرده ای
برای ماهی قرمزی که
می رقصد درون کاسه ی شراب نگاهت؛
دعا کن دل قلاب ماهیگیر شکار کند
تنهایی ام را که دلتنگم
آن چنان که آبشش های مرا
همیشه به بوسه ی دستانت
حلق آویز کنم
و تمام دردهای تنم فراموش شوند
کسی چه می داند!
شاید صبح فردا
در این اقیانوس بی نام و نشان
شعری تازه طلوع کند!
شاعر: مرتضی سنجری
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 03 آذر 1401 11:11
درود بر شما
مرتضی سنجری 04 آذر 1401 03:17
درود و سپاس????????????