بمان کــــه شور بهاری و بی تو پاییزم
اگـــــر چه کوه شمالم ، کویر مهریزم
ز جای پای تو در خانه ، پیچکی وحشی
زند جوانه و پیچد ، به خاطـــــرآویزم
تو آن ستارهء صبحی که چون سحر تابی
سمند خـــاورم آید ز سمت شبدیزم
به یمن بودنت ای مهر دلفروز امشب
به حجله گاه سعادت ستاره می ریزم
طلوع صبح سعادت بود ، شب وصلت
شبانه تا سحـــر از شوق در تو آمیزم
صدای مهــر ، تو آواز مستی طوباست
ز برکتش به جهـــان دُرِّ واژه می بیزم
بمان که رفتن تو می برد شکیب از من
به قحط حوصله ، از دیو و دد نپرهیزم
بکوبم از سر بیچارگی ، سرم بر سنگ
چـــرا که حادثه کرده ، ز درد لبریزم
بیا کــــه خانهء دل را کنی پر از ایمان
وگر نه سایهء مغرب شوم که بگریزم
به کام راضی بی دل چکان صبوحی را
که من به شیوهء او طالبی سحر خیزم .
سیدرضاموسوی راضی
مَفاعِلُن ، فعلاتن ، مفاعلن ، فَع لَن
بحرمُجتّت مثّمن مَخبون ، اصلم
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 01 امرداد 1401 15:19
سیدرضا موسوی راضی 01 امرداد 1401 20:41
????????????????????????
سپاس از محبتهای شما.
حسن مصطفایی دهنوی 04 امرداد 1401 07:11
درودها بر شما استاد گرامی ادیب فرزانه و فرهیخته
بسیار زیبا، دلنشین و سرشار از احساسات لطیف سروده اید
قلمتان نویسا