چشمانم پر می کشد
از لایه های خاکستر ترس!
بر می گردم به عقب
زاغکی پنیری دزدید
نه!
دوباره به عقب
زاغکی پنیرش را به روباه گرسنه داد،
پر می کشم
از رنج های حک شده کلاغ
و بر دلهای وحشت زده از تاریکی فرود می آیم
زاغکی پنیری دزدید
روباه
کدخدا را بوسید.
کتاب گاهی سپید ،،،،صفحه ی ۳۰
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 8
امیر عاجلو 05 شهریور 1401 00:01
.مانا باشید و شاعر
مسعود آزادبخت 07 شهریور 1401 18:25
سلام و احترام ادیب گرانقدر
سپاسگزارم از حضور و نطرمهرتان
jalal babaie 05 شهریور 1401 23:02
سلام و درود فراوان بر ادیب بزرگوار عالی بود
مسعود آزادبخت 07 شهریور 1401 18:26
سلام و احترام ادیب گرانمی
سپاسگزارم از حضور و نظرمهرتان
برقرارباشید
نادیا رودکی 20 شهریور 1401 01:02
چقدر عالی بود درودبه شما
مسعود آزادبخت 22 شهریور 1401 22:40
سلام و احترام مهربانوی ادیب
سپاسگزارم از حضور و نظرمهرتان
مانا باشید
حسن مصطفایی دهنوی 25 شهریور 1401 08:29
درود ها استاد
بسیار زیبا است
سربلند و پیروز باشید
مسعود آزادبخت 25 شهریور 1401 14:26
سلام و احترام جناب دهنوی گرانقدر
سپاسگزارم از حضور و نظرلطفتان
برقرارباشید