غزل : عود
جان ِ ماهی گر چه غم بستانده بود..
آب ِ رفته باز می آید به رود
آب ِ جان سوزی است در دلدادگان
می دهد جریان به دل ها در رکود
سرزمینی نیست که آنجا آب ِ دل
را خریدارش شود کوری ..چه سود؟
دور بودن از تو را باور نکرد
یک کلاغ از بودنت هر شب سرود
می سرایم تا دو لیوان چایِ داغ
پای شعر ِ ارغوان گردد نمود
می توان دست تو را محکم فشرد
بر مزارم می رسد دستت به عود ...
شاعر : مسعود بافقی زاده
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 6
امیر عاجلو 29 امرداد 1401 09:59
درود بر شما
مسعود بافقی زاده 29 امرداد 1401 16:10
سپاسگزارم
سلمان مروئی میلان 29 امرداد 1401 19:11
بسیار عالی
مانا باشید و شاعر
مسعود بافقی زاده 31 امرداد 1401 21:33
سپاس دوست خوبم
زهرا آهن 31 امرداد 1401 00:04
درود بر شما
میهمان سرودهی شما بودم
پایدار باشید به مهر
مسعود بافقی زاده 31 امرداد 1401 21:34
خوش آمدید ... از ابراز لطف تان ممنونم