چه احساس گنگی به سینه خزیده
ازاین دردعشقی که دل را گزیده
تلمبار ماتم شده حال و روزم!
که این عشق بیهوده قلبم دریده
سرم لای دستان گره خورده دیگر
ورم کرده غمها ، به دورم تنیده
سفالی شکسته شدم کنج خلوت
ازاین سنگ عشقت که فکرم بریده
بیا بادل من کمی مهربان باش
ببین ، باد پاییز به قلبم وزیده!
چرامن بسوزم توپروانه گردی؟
مگرمن شروع ام به آخررسیده!؟
**==**==**
دلم یک کوچه ی بن بست میخواهد!
نباشدردپای عابری دیگر
روی ستگ فرش خلوت وساکت
تنهامادوتاباشیم
شب باشد
زیرنورمهتابی که میتابد به روی تو
ببینم قامت عریان چشمانت
وپنهانی
تماشای نگاه گرم تو باشم
اما ترس من این است
روبگردانی !
نبینم خنده های شیطنت آمیز لبهایت
زخمی شود احساس شیرینم
باردیگر حجم سنگین غم وغصه
مهمان دل ویرانه گردانی
s@rv
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
نظر 5
محمد جوکار 31 شهریور 1395 00:05
همواره درود بر استاد مهربانم جناب لقمانی عزیز
خرسندم که هستید و میخوانمتان
و آفرین ها بر قلم زیبا و کلام شیوایتان
در پناه خدای زیبایی ها
ابوالحسن انصاری (الف. رها) 31 شهریور 1395 01:40
درودبرشما عزیز و بزرگوار
بهره مند شدم از شعر بسیار زیبا یتان
شاد باشید و بسرا یید
عیدغدیر بر شما مبارک
..................................................................................
موسی عباسی مقدم 31 شهریور 1395 09:50
درود برلقمانی عزیززیبا بود
ببین باد پاییز به قلبم وزیده
ب در این مصرع زیادی است
اله یار خادمیان 31 شهریور 1395 10:37
سلام و درود بر شما جناب سروستانی حظ وافر نصیبم شد زنده و بر قرار باشی
سیده مریم جعفری 31 شهریور 1395 11:01
با سلام و درود
چرا من بسوزم تو پروانه گردی
مگر من شروعم به آخر رسیده...
پاینده باشید استاد.