درانتهای جهان
ته یک دالان خیس
تَوهم دیدارت ،
پیراهن ارغوانی اش را پوشیده،
وآهسته باآستینش پِچپچه ی اشک را دنبال،
تراشیده با خنجر افکارش هزار حرف تازه
امّا بدون دهان؛
وهم سرایانی غریب در کشاله ی دیوارهای ذهن؛میهمان
اینجا هوا ،پس است
خسته از خاکستری ها
وماهی های معلق در آرواره های زمان؛
دستی بکش بر مدار آرزوهایم
آبیِ ترانه های تورا می طلبد
وساحل مرطوب نگاهت را؛
بپاش بر پسِ آینه ی دل
جیوه ی نقره ای نگاه،
وزبان سال بلعیده ی نوجوانی ام را باز؛
ازترنمِ مکرر چلچله نترس
دست هایت را زین کن
مشتی واژه از آسمانم بچین
وبه دنبال معنایش،لغت نامه ی ذهنم را باز
وچشمم را با آوای فانوسکی بر شیروانی انتظارت،سنجاق
شاید به این نشانی ،از آسمانم شرّه کردی
وسیب کالِ زندگی ام را سرخ،
کلمات کوچکم را بالغ،
وقلبم را .......
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 03 مهر 1401 12:33
درود و سلام موفق و مانا باشید
فاطمه شایگان 03 مهر 1401 15:49
سلام ودرودهای فراوان
سپاس از حضور همیشه سبزتان
پایا باشید
ادریس علیزاده 06 مهر 1401 09:40
حضورتان همراه سروده های روح بخش، ستودنیست بی شک
نادیا رودکی 12 مهر 1401 01:05
چقدر عالی بود آرزوی موفقیت براتون خواهانم