سرگیجه دارد عقربه ، پا پس کشیده آینه
پیراهن سرخابیام پوشیده عطر یاس را
در هر تپش لبریز مهر از لطف دست سرنوشت
با عشق از بر کردهام شبنامهی احساس را
بس بوسه ها دارد به لب ، رویای ما آغاز شب
شد شعلهای درجان و تن عشقی چنیندیوانهوار
بستیم در ، بر هرزه گو ، من شاه بیت شعر او
در قاب خیس پنجره ،ماه هلالی راز دار
در چهرهام شرم بلوغ ، آغوش او چون آفتاب
عشقش نسیم یک غزل ، در برگریز کوچه باغ
دل برده از من سالها ، هرگز در او تزویر نیست
رو راست و بی ادعا ، داری شبیهش را سراغ ؟
پیوند ما در وسعت اندیشهی خوش باوریست
پیچیده بوی نسترن ، در لابلای این کتاب
حتی کنارم در هُبوط ، در بیخودی خلسه ها
درقهوهی چشمان من آرامشش یکجرعه خواب
اینک من و آغاز شب ، آوای شوم جغد غم
در خوابِ کال چشم من کابوسهای بیشمار
از واژگان خاطرم، امید رفته ای دریغ
رنگ خزان شد خانهام ، دیگر نمیآید بهار
میعادگاه ما کنون ، سنگ مزارش جمعهها
گاهی به لطف خاطره بر لب هزاران بوته آه
با او یکی بودم چنان رازی به سینه ماندگار
هر گاه کم آوردهام ، بردم به گورستان پناه
زهره فراهانی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 26 آذر 1402 09:21
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید