در سرم غریبه ایست بیگانه با من
اندیشه ای گنگ در حافظه جاری
پژواک سیالی ته نشین در درک
من دلیل بودنش یا معلول ماندنش
در تپش بی جان عقربه ها
می نگرم احتضارش را
مانده ای یا رفته ای
هیچ نمی فهمم
چشم شب بهانه بود
تو را حادثه ها بلعیدند
لایق ما این تقدیر کج نبود
ایزدان تاس را بد ریختند
در درون خالی ام می کاومت
در سکون بی تعادل مانده ام
تو را دردها دزدیده اند
مرز جنون یا بیداری است
بی انعکاس
تنها مانده ام
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 24 اردیبهشت 1402 08:57
سلام ودرود