مـرز اَمنی را به رویت در دلـم وا می کنم
خانه را در مـوج مـویت غرق یلدا می کنم
در سکوتم چشـم مـن فریاد میزد عاشقم
راز عشقت را به شب با شعر افشا می کنم
منحصر به فرد من هستی و در نبض قلم
عشق مان را جاودان با این غزلها می کنم
ارتشی سـرخ از لبانت با غـزل میسازم و
بی محابا شـورشی در شهـر برپا می کنم
چشم بر دیوار حاشا تابلـویی واضح است
مهر هر ڪس جز تو را انکار حاشا می کنم
در نبودت وقت دلتنگی،غـزل مـرهم شد و
عکس چشمانت،که ساعتها تماشا می کنم
درد دریا بود و من،خالیشدم از چشمخود
آمــدی، جان را فـدایِ ماه مانا می کنم
پیام قاسمی
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 01 آبان 1401 10:02
درود بزرگوار ا
محمد مولوی 27 آبان 1401 00:06
درود برشما