حلالم بکن، بس که در هر غزل
تو را یاد یک عاشق انداختم
نمی دانم این بین، آخر چه شد؟!
که در شهرمان جز تو نشناختم
حلالم بکن، آنقدر گفتمت
که شهری برای تو شاعر شدند
میان غزل های مردم یکی
نوشت عاشقی تو، برو دل نبند
حلالم بکن، بین هر بیت شعر
نگاهم به چشمان تو خیره ماند
نمی دانم اما یکی این میان
دلم رابه سوی تو با عشق راند
حلالم بکن، عاشقش بودی و
من عاشق تر از تو، رها کردمت
هر از گاهی از دور، با فاصله
کنارش چه خوشحال می دیدمت
حلالم بکن عاشقت ماندم و
نوشتم فراموش کردم تو را
و رفتم به شهری به دور از همه
بدون دلم وبدون شما
حلالم بکن، باز هم عاشقم
ولی باز هم من، به رسم قدیم
به شادی تو دلخوشم پس بگو
چه شد ما زهم دور تر می شدیم
حلالم بکن که نبوسیدمت
و آغوش من وا نشد، یا چه شد؟
که در حسرت لحظه ای عاشقی
نمی دانم اما نشد که نشد .
#آرزوبیرانوند
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 5
امیر عاجلو 15 تیر 1402 09:13
درود بر شما
آرزو بیرانوند 16 تیر 1402 09:03
باتشکر از دیدگاهتون
علی معصومی 15 تیر 1402 14:18
آرزو بیرانوند 16 تیر 1402 09:03
باتشکر از دیدگاهتون
بهرام داودپور 17 تیر 1402 10:12