عشق را هرکس کند معنا، معما می شود
صد هزاران نکته در این واژه پیدا می شود
هرکسی از ظن خود نامی نهد او را و لِیک
درمصاف عشق بازی، مشت ها وا می شود
بحر ناپیدای او را کس نداند عرض و طول
بی خبر از وادی عشق، غرق دریا می شود
جمله میبینند خود را لایق جولان عشق
مدعی هم چاره را از عقل جویا می شود
راه عشق و جاده عقل نیستند همراستا
کس نداند این حقیقت، زود رسوا می شود
عاشق دلداده را باشد سری پر شور و شر
وانگهی عاقل اسیر بیم دریا می شود
در مرام عاشقان سنجیدن و تحلیل نیست
هر که با تحلیل آید سخره ی ما می شود
"گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن"
بشکنی چون این قفس را جمله معنا می شود
مانع پرواز ما جز قالب بی روح نیست
آن که دانست این معما، نیک عقبی، می شود
تیرماه ۱۴۰۲
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نقد 2
سروش اسکندری 29 امرداد 1402 15:23
درود بی پایان بر شما ... جناب محمدی زیبا و دل نشین سرودید
توانا و شاعر باقی بمانید
حشمتالله محمدی 29 امرداد 1402 21:48
خیلی مخلصم جناب آقای اسکندری، جنابعالی لطف دارید