3 Stars

انسانی زمین می خورد

ارسال شده در تاریخ : 07 بهمن 1394 | شماره ثبت : H942470

چادر نمی پوشاند شرم آس و پاسش را

تا چه رسد آن تازه کاری و هراسش را

تا بستن هر دکمه یک جان دادن است و دست

آبستن لقوه ست، می پوشد لباسش را

هر لحظه ای از تخت، در ذهنش ترک می خورد

عق میزد آن بوی تنش را بوی ناسش را

ناچاری اش همبسترش شد، ساعتی و بعد

بالا می آورد از رحم، آن اسکناسش را

***

هرچند کوچه گیج می زد کوچه می چرخید

جنگید با خود، جمع کرد آخر حواسش را

بیهوده بود امدادخوانی، پنجره بازست!

- نایی نمانده بشنواند التماسش را-

یک لحظه بعدش خانه جا می ماند آن بالا

کوچک و کوچک تر که می شد و تراسش را

دیگر نمی دید و زمین احساس خوبی داشت

تقدیم او می کرد آغوش و سپاسش را

و بعد انسانی زمین می خورد و می پاشید

و جیغ سرخی که رها کرد انعکاسش را

(مهرداد نصرتی، مهرشاعر)

شاعر از شما تقاضای نقد دارد

تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
ارسال ایمیل
کاربرانی که این شعر را خواندند
این شعر را 182 نفر 277 بار خواندند
حسن کریمی (09 /11/ 1394)   | مسعود احمدی (09 /11/ 1394)   | حمیدرضا عبدلی (09 /11/ 1394)   | مهرداد نصرتی(مهرشاعر) (09 /11/ 1394)   | محمد جوکار (11 /11/ 1394)   | اله یار خادمیان (12 /11/ 1394)   | علیرضا خسروی (13 /11/ 1394)   |

رای برای این شعر
مسعود احمدی (09 /11/ 1394)  حمیدرضا عبدلی (09 /11/ 1394)  علیرضا خسروی (13 /11/ 1394)  
تعداد آرا :3


نظر 7

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا