من ضربه را از خنجر فامیل خوردم
آهنگری بودم که با شمشیر مردم
چون با درختان هم نفس بودم زمانی
دردا که جنگل را به نجاری سپردم
رفتار ناجور شما دیوانه ام کرد
صد سنگ خوردم از شما نانی نخوردم
هرکس بمیرد می شود محبوب مردم
من نعش خود را روی دست خویش بردم
این سال های تلخ و سنگین را من انگار
با قطع انگشتان دستم را می شمردم
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
نظر 5
زهرا نادری بالسین شریف آبادی 12 مهر 1394 21:06
درود بربلندای اندیشه وشیوایی قلم واحساس لطیفتانلذت بردم ازغزل فاخرتان جناب نادری گرامی شاد باشید وسرمد
دادا بیلوردی 12 مهر 1394 22:48
درود بر جناب نادری
بهره مند شدم از احساستان
زنده باشید.
اشتباه تایپ دارد:
با قطع انگشتان دستم را (می) شمردم
( می ) را اضافه تایپ شده!
رضا شیخ فلاح لنگرودی 13 مهر 1394 18:59
سلام بزرگوار
بسیار زیبا سرودید
احمد البرز 14 مهر 1394 22:48
سلام دوست عزیز
شاهر شعری زیبا بودم و اقعا دست مریزاد طبع زیبایی دارید
من ضربه را از خنجر فامیل خوردم
آهنگری بودم که با شمشیر مردم
چون با درختان هم نفس بودم زمانی
دردا که جنگل را به نجاری سپردم
رفتار ناجور شما دیوانه ام کرد
صد سنگ خوردم از شما نانی نخوردم
هرکس بمیرد می شود محبوب مردم
من نعش خود را روی دست خویش بردم
این سال های تلخ و سنگین را من انگار
با قطع انگشتان دستم می شمردم
مسعود احمدی 18 مهر 1394 20:22
بسیار زیبا و عالی و پخته