نمی دانم
چه پاشید بر دلم
با نگاهش
وقتی که در مزرعه
نشا می کرد
دختر گیلَکی !
.............
..... دلم شالیزار شده است !
( ۱ )
*****
به هوای بادامْ چینی رفته بودم
غروب اما
سَبَدهایم پر از بوسه شد !
.... گمانم
تب داشت
دختر ارباب !
( ۲ )
*****
سرگردانم
کنار ساحلی دور
در انتظار دختری نارنجی پوش
که روزی غروب
پاهایش را
در دریا شسته بود !
( ۳ )
*****
مسعود احمدی
یکم دیماه ۹۴
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 13
فرزین خورشیدوند 05 دی 1394 02:55
درود بر شاعر گرامی
شعر شما را خواندم
موفق باشید در پناه حق
فرزین خورشیدوند
موسی ظهوری آرام 05 دی 1394 05:18
درود استاد کم نظیرم فوق العاده زیبا دست مریزاد
نسرین قلندری 05 دی 1394 10:47
بی نهایت لطیف - درود
سیدمحمدجواد هاشمی 05 دی 1394 13:06
قشنگ وبااحساس
علیرضا خسروی 05 دی 1394 15:19
بسیار زیباست
کرم عرب عامری 05 دی 1394 19:37
درود برتلشگر ونو جوی ارجمند
جناب احمدی
همیشه از دگر سراییتان لذت می برم
درود بر شما
عباس یزدی(طوفان) 05 دی 1394 22:20
سلام
حسن کریمی 06 دی 1394 06:59
سلام وعرض ارادت مسعود عزیز ، لطافت وظرافت شعر اسیر قلم توست مخکوب شدم
رکسانا اعتمادی 06 دی 1394 11:00
دروووووودها برادر بزرگوارم
و چقدر کوتاه دومی را دوست میدارم
دختر گیلک چه اعجازی در نگاهش پنهان کرده !
شاد و برقرار باشید
احسان امیرسالاری 06 دی 1394 14:24
درود بر شما جناب احمدی
بسیار عالی و هربار کوتاههای شما را میخوانم محظوظ میشوم
گمانم تب داشت
دختر ارباب
عاااااااالی بود
محمد شیرین زاده 06 دی 1394 19:07
سلام و درود دوست بزرگوارم ممنونم از لطف و حمایت شما
عظیم صوفی 06 دی 1394 19:56
زیبا بود یکی از دیگری بهتر .اما من اولی را خیلی پسندیدم
علی معصومی 27 اردیبهشت 1399 15:54
☆☆☆☆☆