زمانِ رفتنست وپس ،تِرن چرا نمی رسد ؟
نگو شراب ساقیا ، به جام ما نمی رسد
صدای توپ میدهد ، اگر چه دادم از اِلم
دگر صدایِ توپ هم ، به ناخدا نمی رسد
فضایِ غم گرفته را ، دلم نمی دهد رضا
ز سر پریده خواب و ، شب به انتها نمی رسد
اگر چه روبرویِ من ، به گل نشسته نسترن
میان این همه مَحَن ، به تن صفا نمی رسد
به هرکه میرسم به من ، چوگرگ حمله میکند
ز خوانِ مهرلقمه ای ، به این گدا نمی رسد
عجیبه این همه ریا ، میان قوم آریا
دگر بهای فرش زر ، به بوریا نمی رسد
سپرده اند بر بلا ، برس به دست بینوا
چو خاصِ بینوا بُوَد ، به اَشقیا نمی رسد
حسن کریمی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 7
حمیدرضا عبدلی 09 خرداد 1395 05:57
با سلام استاد بسیار عالی موفق باشی
حبیب رضایی رازلیقی 09 خرداد 1395 14:07
سلام استاد سرودهای زیبارا قلم زده اید
دستمریزاد
علیرضا خسروی 09 خرداد 1395 16:29
درودها استاد گرامی
حسن کریمی 10 خرداد 1395 06:12
جناب عبدلی سپاسگزارم پاینده باشید
حسن کریمی 10 خرداد 1395 06:15
جناب رضائی ممنون از توجهات حضرتعالی در پناه حق
حسن کریمی 10 خرداد 1395 06:17
سپاس از لطف وبزرگواری شما جناب خسروی
علی معصومی 26 اردیبهشت 1399 23:22
درود و ارادت
☆☆☆☆