3 Stars

حضرت مستطاب عشق آمد ، ضجّه زد در مغاک خاک ابلیس

ارسال شده در تاریخ : 31 امرداد 1396 | شماره ثبت : H945412

های و هویی در آسمانها بود، رعد بر خود مهیب می پیچید
هر چه گل بود زود می پژمرد، خار بر گل أُریب می پیچید

شیطنت ها که از بشر سر زد، پای در گل شدند آدم ها
شعله ور گشت آتش عصیان، در جهنم لهیب می پیچید

ضجه ها بود فاش تر از پیش ناله ها دلخراش تر از پیش
وای در گوش جان انسان ها ناله ی نی عجیب می پیچید

رود ها تر دماغ اگر بودند در گلستان گلی نمی پژمرد
گل ز شادابی اش مگر آنی روی از عندلیب می پیچید؟

خشم دژخیم روزگار از بس باغ ها را به داغها سوزاند
کوه حتی در استواری ها ، برفرازش نشیب می پیچید

خشکسالی به جان باغ افتاد ، بس که باران کنسک می بارید
رود اگر رو به گلشنی می کرد ،راست می رفت و شیب می پیچید

دخمه ای بود و صد عسس درآن سینه می شد قفس ،نفس در آن ،
حبس شاید از آن سپس در آن، محبس « أم مَّن یُّجِیب » می پیچید

ساحلی ها خدا خدا کردند رحمت حق نصیب انسان شد
زل به دریا زد آسمان ناگاه، موج بر خود نجیب می پیچید

بر نیستان نهیب زد طوفان ، «خیزران » را به جان شرر افتاد
تاک بی تاب بر خودش لرزید ، نسخه اش را عجیب می پیچید

پا به دنیا گذاشت ذالنوری که جواد الأئمّه اش خوانند
گل به دامان دشتها رقصید ، بوی گل دلفریب می پیچید

سینه اش رعد اگر ستبر افتاد تیرگی در نهاد ابر افتاد
نسترن دلنواز می رقصید، باد با فرّ و زیب می پیچید

یاسمن می گرفت از او نکهت، شور مستی به یاد باد افتاد
هر کجا پا نهاده می دیدند ، در فضا عطر سیب می پیچید

می گرفت از جمالش ایمان، جان ، جود از او به وجد می آمد
غنچه را سهره قلقلک می داد، عطر گل بی رقیب می پیچید

حضرت مستطاب عشق آمد ، ضجّه زد در مغاک خاک ابلیس
در فراسوی سنبلستان ها، ضجه اش نا شکیب می پیچید

شاعر از شما تقاضای نقد دارد

تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
ارسال ایمیل
کاربرانی که این شعر را خواندند
این شعر را 195 نفر 279 بار خواندند
ابراهیم حاج محمدی (01 /06/ 1396)   |

رای برای این شعر
اولین نفری باشید که به این مطلب رای می دهید
تعداد آرا :0


تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا