بسمه تعالی
پای کوبان ست در صحن گلستان از خزان
در زر خالص ، زمین شد باز پنهان از خزان
شاخه ، چون دست کریمان زر بیافشاند به مهر
تا زمین را تر کند با مهر باران ، از خزان
عُقده با دست نگارین باز کردن مشکل ست
صد گره وا می شود با برگ ریزان از خزان
در دل آزاد گل ها ، انقلاب زرد شد
باغبان هم سخت شد دلسردِ بُستان از خزان
مردم بی برگ را ، پروا نباشد از فنا
برگ باشد چون چراغ صبح ، لرزان از خزان
مثل بلبل ، وقت بی برگی نرفت از خاطرم
دیده ام از نو بهاران بیش ، احسان از خزان
خاک ، چون از تُرشرویی مثل سیمِ قلب بود
ناگهان شد سکّه ی خوش روی خندان از خزان
از تهی مغزی کند خود را اسیر گرد باد
برگ بی سر می شود بر باد سامان از خزان
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 14 آذر 1401 08:42
سلام ودرود
جواد مهدی پور 14 آذر 1401 13:30
سپاسگزار مهر حضورتان هستم جناب عاجلو گرانقدر
زنده باشید به مهر
محمد علی رضا پور 16 آذر 1401 21:08
سلام و درود و ارادت
خزان هم بهاری برایتان
جواد مهدی پور 17 آذر 1401 09:00
سلام استاد رضاپور گرامی
ممنونم از حضور گرمتان
زنده باشید