بسمه اللطیف
بوستان عشق
صبحگاهان رسید و وقت سحر آسمان نیز خون به دامان بود
یار من رفته بود و حال من بد و آشفته و پریشان بود
راه افتادم و به هر کویی بیهدف میگذشتم و بدحال
رفتم و رفتم و رسیدم به باغهایی که طرف بستان بود
گوشه ای از بهشت بود آنجا در زمین خدا و از دلِ آن
زندگی با خروش بسیار از چشمه های زلال جوشان بود
گفتم آنجا دمی میآسایم تا شوم از غمش رها اما
باغ و گلشن هم از قضا بعد از رفتن دوست همچو زندان بود
لخته لخته درون هر برگی میتراوید باز خون جگر
بوی خوب و طراوت گل سرخ در حقیقت همیشه از آن بود
ناله می کرد از سر شاخی بلبلی و به لحن پرسوزش
یک طنین حزین و حاکی از ناله های هزاردستان بود
آتش افتاده بود گویی در لاله زاران باغ و در چشمم
پرتو صدهزار سوز و گداز از تنلاله زار تابان بود
کل هستی در آن زمان بی شک خود گواهی به عشق او می داد
جلوه نام او به هر چیزی بر دل و ذهن وجان نمایان بود
شعر جوشید از درون مهدی همچنان که به دور از یارم
اشک میآمد و به روی من سیلها از نزول باران بود
عمر من طی شد و در این دوران آنچه خود ماندنی شود از من
غزلی چند گفته درشرح قصه عشق بینوایان بود
#مهدی_رستگاری
دوازدهم شهریور سال یکهزار و چهارصد و دو خورشیدی
سوم سپتامبر ۲۰۲۳ میلادی
غزلسرایی گروه ادبی《چکامه》
دفتر شعر روزگاران
۹۳۵
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 6
امیر عاجلو 12 شهریور 1402 12:10
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
مهدی رستگاری 13 شهریور 1402 13:31
لطف دارید . ممنونم
فاطمه شایگان 13 شهریور 1402 10:42
درودها ادیب خوش قلم
غزل زیبایی را افریدید
احسن
مانا باشید
مهدی رستگاری 13 شهریور 1402 13:32
درود و سپاس. نهایت لطف شما است
سروش اسکندری 14 شهریور 1402 16:32
درود بر شما ... جناب رستگاری بزرگوار
بسیار زیبا سرودید،شاعر باشید
مهدی رستگاری 15 شهریور 1402 18:38
درود و سپاس. لطف دارید