هان مرو آنجا که غم روزی پریشانت کند
زخمه های خار و خس از رَه پشیمانت کند
گیسوانت را مَده بر دستِ بادِ هرزه گرد
ترسم از غم راهیِ کوه و بیابانت کند
هوشیاران را چه کس دیده به حیرتگاهِ عشق؟
می به کف آور که با یک جرعه حیرانت کند
شوخ چشمم وه نمی فهمد چرا حرفم هنوز؟
دل بِهِل ، تا بیدلی در خانه مهمانت کند
ای که در سر شد هوای سلطنت، در کوی عشق
دست غیبی دیده ام آنجا ، که سلطانت کند
زیرِ باران رو اگر داری هوای بوسه ام
«ابر را بوسیده ام تا بوسه بارانت کند» [1]
من دخیلی بسته ام بر پَنجرِ فولادِ دوست
تا رها از هر چه غم شاهِ خراسانت کند
[1] - مصرع از شاعر معاصر ناشناس
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
نظر 6
محمد جوکار 13 آبان 1395 00:22
درودت باد استاد خراسانی گرانسنگ
خرسندم که شاعر فرهیخته ای چون جنابعالی را در این انجمن میبینم
و نیز خرسندم که باز هم غزلی شیوا از قلم توانایتان میخوانم
مهرتان مانا
طارق خراسانی 13 آبان 1395 08:48
سلام و درود بر حضرت عشق
تصدق شما
مایه افتخار می باشدکه بزرگمرد وادی شعر و ادب کوچک نوازی می فرمایند.
سپاس از حضور مشوقانه ی آن حضرت
در پناه خدا شاد زی
حسن کریمی 13 آبان 1395 04:05
درود برشما جناب خرا سانی غزلی دلنشین از شما خواندم موفق باشید
طارق خراسانی 13 آبان 1395 08:50
سلام و درود ها بر حضرت استاد کریمی
سپاس از حضور گرمتان
در پناه خدا
حمیدرضا عبدلی 13 آبان 1395 07:08
با سلام استاد عزیز بسیار عالی
طارق خراسانی 13 آبان 1395 08:51
سلام و درود بر حضرت عبدلی عزیز
سپاس از حضور بسیار سبز آنحضرت
در پناه خدا