میان بازی بی رحم منطق و احساس
خیال مضطربم از قمار لبریزاست
چقدر گفته که :"دیوانه دوستت دارم "
چقدرگوش دلم از شعار لبریز است
قرار بود ،که در #انبساطِ شبهایم
عمیق دوره کنم ضربه های کاری را
از اشتیاقِ رهاییِ ازعشق، جان بدهم
مدارِ حافظه ام از قرار لبریز است
قفس کشیده ام از شک به دورِ باورها
هنوز زخم من از اعتماد می سوزد
احاطه کرده مرا لشکر پشیمانی
سکوت پنجره ها از حصار لبریز است
گریز می زنم از آن شب پُراز شهوت
به سمت عق زدنم تا مسیرِ #استفراغ
برای سقط جنینش #غلیظ می خندد ⬇️
تنی که از لجنِ این ویار لبریز است
#رجوع می کنم این مرتبه به خاک خودم
درخت می شوم و هی جوانه خواهم زد
پرنده می شود و روی شاخه می ماند
هوای سینه ام از اعتبار لبریز است
که #کله_شق تر از آنم که دل به اوندهم
که کله شق تر از آنم که عاشقش نشوم
کسی که پاقدمش با بنفشه همراه است
کسی که شاکله اش از بهار لبریز است
#مریم_ناظمی
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 13 شهریور 1399 10:09
.مانا باشید و شاعر
منصور آفرید 13 شهریور 1399 11:04
درود بر شما بسیار زیبا
کرم عرب عامری 14 شهریور 1399 00:14
کاش دو واژه بود
یکی برای خواستن سطحی
و دیگری برای علاقه دایمی
در زمان ما این هردو بهم آمیخته اند ،آلوده اند
درودها گرامی