خسته ام ، خسته از شکستن ها
پشت دنیایی از نبودن ها
پای احساس هر غزل دارم
دردهایی پس از سرودن ها
به زمین می کشد نگاهم را
ردپایی که از تو جامانده
دل آشفته ام در این بلوا
لای بغضی شکسته وامانده
روزها می نشانمت با ذوق
توی قابی که از تو خالی بود
همه احساس من به لبخندت
واقعن قصه ای خیالی بود
در و دیوار و زندگی هر شب
به خیال تو عادتم دادند
بیت در بیت این غزلها نیز
مژده های سعادتم دادند
آه ... باران چه می کنی که اگر
زندگی در سکوت برگردد
همه احساس من به شعر و غزل
باز با جیغ و سوت برگردد
غم به رویم کشیده چادر شب
غم دریده سکوت هر شب من
بعد لبخند ساده ات گاهی
می نشیند ترانه بر لب من
ای شکوه پر از بهانه ی من
باز هم یک غزل دوباره بخند
من به شوق تو می سرایم اشک
پس بیا یک بغل دوباره بخند
#پرستش_مددی
۱۳۹۷.۱۲.۰۹
تعداد آرا : 5 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 09 امرداد 1399 10:58
.مانا باشید و شاعر
محمد مولوی 09 امرداد 1399 12:48
به زمین می کشد نگاهم را
ردپایی که از تو جامانده
دل آشفته ام در این بلوا
لای بغضی شکسته وامانده
کرم عرب عامری 09 امرداد 1399 23:45
درودها و درودها گرامی
منصور آفرید 10 امرداد 1399 15:46
درود و سلام بر شما
واقعا زیباست دستمریزاد