بی تو در خلوت شبهای غزل میمیرم
بخدا حس غریبی شده دامنگیرم
طرح لبخند تو را بر دل خود نقش زدم
گرچه با قافیه ی بوسه تو درگیرم
پر شده شعر من از زمزمه ی دلتنگی
من که بازیچه ی دست تو و این تقدیرم
خسته ام پای غزلهای خودم می فهمی
من همان نقش دل آرای تو در تصویرم
یوسف مصر دلم باش که در هر رویا
بی ریا تر بکنی در غزلی تعبیرم
همه ی دلخوشی ام یک غزل از چشم تو شد
من همانم که به یک پلک تو جان می گیرم
غم مخور دوره ی هجران که به پایان برسد
می نویسم غزلی تا که کند تفسیرم
در حریم دل تو شوق "پرستش " دارم
بی جهت نیست که از حادثه ها دلگیرم
پرستش مددی
۱۳۹۵.۰۴.۲۷
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 4
سامان اتابکی اتابکی 31 تیر 1395 00:43
درود بر شما خوشحال میشم شعرم رو نقد کنید.
پرستش مددی 31 تیر 1395 17:37
سپاسگزارم
ابوالحسن انصاری (الف. رها) 31 تیر 1395 17:13
درود برشما
پرستش مددی 31 تیر 1395 17:38
عرض ادب
سپاسگزارم جناب انصاری گرامی