3 Stars

وسوسه ی غزل

ارسال شده در تاریخ : 03 مهر 1396 | شماره ثبت : H945509


شب من غرق در اوهام پریشانی بود
در سرم وسوسه ای مثل غزلخوانی بود

چون غزالی که رمیده ست از آغوش پلنگ
دائمن در نظرم لهجه ی چوپانی بود

می رسد سلسله ام تا ته جنگل اما
درد من سوز دل و غصه ی پنهانی بود

شهر در من نفس زرد خزان را می ریخت
لطف پائیز پر از برگ خیابانی بود

باد می ریخت بهم موی پریشانم را
باد میرفت و دلم غرق غزلخوانی بود

کوچه پس کوچه ذهنم به تخیل می رفت
مسجد شهر دلم گرم مسلمانی بود

شیخ میریخت بهم شاکله ی مسجد را
بین هر نافله مشغول سخنرانی بود

همه را غیر خدا خوب " پرستش " میکرد
بهترین لحظه ی او لحظه ی پایانی بود

بعد یک عمر شنیدم که کسی توبه نکرد
شهر سرشار و پر از جمعیت جانی بود

پرستش مددی

۱۳۹۶.۰۴.۱۰

شاعر از شما تقاضای نقد دارد

تعداد آرا : 5 | مجموع امتیاز : 5 از 5
ارسال ایمیل
کاربرانی که این شعر را خواندند
این شعر را 191 نفر 296 بار خواندند
محمد جوکار (13 /07/ 1396)   | مصطفی یزدانی (13 /07/ 1396)   | پرستش مددی (14 /07/ 1396)   | مریم موسوی (23 /07/ 1396)   | محمد مولوی (21 /04/ 1399)   |

رای برای این شعر
محمد جوکار (13 /07/ 1396)  مصطفی یزدانی (13 /07/ 1396)  مریم موسوی (23 /07/ 1396)  محمد مولوی (21 /04/ 1399)  
تعداد آرا :4


نظر 2

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا