رفتی نگه به پشت سرت هم نکرده ای
از این غریب یاد تو یکدم نکرده ای
رفتی چه بی خبر زکنارم چه گویمت
چون اعتنا به عالم و آدم نکرده ای
وابسته کرده ای دل من را به خود چنین
اما برای چه گره محکم نکرده ای
شب در سکوت ثانیه ها ناله ام شنید
اما تو چه نگاه به حالم نکرده ای
در یک قرار هرچه که بوده به هم زدی
ابرو برای آنچه که شد خم نکرده ای
هرگونه خواستی زد و بندی نموده ای
خود را به هیچ چیز تو ملزم نکرده ای
در انتظار چرخش گیتی تو نیستی
فکری به حال گردش عالم نکرده ای
با شیوه های مختلفی آزموده ای
با این وجود شکّ خودت کم نکرده ای
آرام رفتی و خبری هم ز تو نشد
رفتی نگاه پشت سرت هم نکرده ای
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 2
حسین حاجی آقا 20 اردیبهشت 1396 06:29
http://www.aparat.com/v/0pKIw
میرعبدالله بدر ( قریشی) 30 اردیبهشت 1396 10:39
سلام و درود بر شما
زیبا سرودید