مانند رعدی یا هوای ابری خردادها
پنهان مگر تو گشته ای در پشت این رخدادها
از تو نسیم دوستی آسان روَد بر کوه و دشت
شاید که شیرینی گذشت از کوچه ی فرهادها
در باغ آویزان گل یا بابِل افسانه ای
شهدخت مهرافزای دل در بارگاه مادها
شمشیر از رو بسته است در سر چه دارد چشم تو
از تو نمی آید چنین سنگین زنی فولادها
در وصف تو کم آورم بهتر که لب بندم کمی
تو شمعی و شاهد وَ یا ماننده ی شمشادها
از تو چگونه می توان راحت گذشتن ای رفیق
تو بهترینی مابقی شاید چو من مازادها
صدها گره می بندی و بازش کنی با هر نگاه
از تو پریشان گشته دل ویران کنی بنیادها
صبح دل انگیز رخت در زیر ابر تار مو
غم آورد غم می برد خوش باشد این اضدادها
از جام چشمانت بسی نوشیده ام من شوکران
با داغ عشقی که شده ماحاصلش فریادها
از دست تو من شاکی ام حق با من است این را پذیر
با قلب پاره پاره ام فریاد از آن یادها
سیل بلا از آسمان بارد به رویم هر زمان
طوفان قهرت بر زمین مثل ثمود و عادها
من تشنه ی مهر توام آرام آبی ده به من
رام توام پیمانه ای تا سرکشم بیدادها
گاهی شوم هم صحبت باران در این خردادها
در لابلای موی تو، در سرزمین بادها
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 1
دادا بیلوردی 18 خرداد 1396 01:26
درود بر جناب جعفری
بهره مند شدم از احساستان