تو بگو با دل وامانده، پریشان چه کنم
تو بگو با غم و اندوه فراوان چه کنم
آن قدر درد کشیدم که دگر طاقت رفت
عقلم از حال دل من شده پژمان چه کنم
درشگفتم که چرا حرف دلم نشنیدی
از همین رو شده ام واله و حیران چه کنم
اشتباهم بپذیرم که به تو دل بستم
از همان روز دهم این همه تاوان چه کنم
خبر از این دل آشفته نداری حالا
شده ام با غم تو بی سروسامان چه کنم
اگر آرام ببینی تو مرا این مدّت
رنگ و رویی ست، درون هست پریشان چه کنم
گفته بودی که قرار از ته دل باید بست
مانده ام تا به ابد بر سر پیمان چه کنم
#حسن جعفری(ح.س.آرام)
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 4
ابوالحسن انصاری (الف. رها) 05 امرداد 1397 20:35
درود ها عزیز ارجمند
حسن جعفری 05 امرداد 1397 23:13
سلام
ممنون دوست خوب استاد انصاری عزیز
ابوالحسن انصاری (الف. رها) 20 امرداد 1397 20:40
دادا بیلوردی 16 امرداد 1397 23:45
درشگفتم که چرا حرف دلم نشنیدی
از همین رو شده ام واله و حیران چه کنم
.
درود بر جناب جعفری
احساستان لطیف و شیرین است