3 Stars

پرستو

ارسال شده در تاریخ : 01 تیر 1394 | شماره ثبت : H94521

آی پرستو
بیهوده انتظار می کشیم،
برای او
او نه از تبار ما
که دخترِ باد است
من و تو
دیگر از نسل بهار نیستیم
و پائیز ، میراث ما
محبوس در گنجینه ی مادربزرگ.
آی پرستو
این جاده را که می بینی
سال¬هاست که مسافری ندارد
نه رحم به عمرمان کردیم
نه به چشم های براه مانده ی مان
علف زیر پاهامان سبز نشده ،
زرد شد.
تو خواندی و
کسی دست تکان نداد
و هیچ چیزی در جاده نروئید
بیا برویم
گفتم او دیگر نمی آید
آی پرستو
بیهوده انتظار می کشیم،
برای او.

شاعر از شما تقاضای نقد دارد

تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
ارسال ایمیل
کاربرانی که این شعر را خواندند
این شعر را 313 نفر 450 بار خواندند
زهرا نادری بالسین شریف آبادی (01 /04/ 1394)   | روح الله اصغرپور (01 /04/ 1394)   | طارق خراسانی (01 /04/ 1394)   | منوچهر منوچهری(بیدل) (01 /04/ 1394)   | کمال حسینیان (01 /04/ 1394)   | حسین دلجویی (02 /04/ 1394)   | سمانه تیموریان (آسمان) (02 /04/ 1394)   | دادا بیلوردی (05 /04/ 1394)   |

رای برای این شعر
کمال حسینیان (01 /04/ 1394)  
تعداد آرا :1


نظر 7

  • زهرا نادری بالسین شریف آبادی   01 تیر 1394 14:29

    درودبسیارزیبابودمتلذذ شدم قلمتان انوشه
    applause applause applause
    rose rose rose

  • طارق خراسانی   01 تیر 1394 15:33

    باسلام و درود


    چه باید کرد با بیداد دوران؟

    زندگی یعنی بودن ها و نبودن ها

    اثر زیبایی ست

    دستمریزاد



    در پناه خدا


    rose rose rose

  • روح الله اصغرپور   01 تیر 1394 17:23

    درود ها لذت بردیم rose rose rose rose

  • منوچهر منوچهری(بیدل)   01 تیر 1394 19:13

    سلام استاد بسیار زیبا سرودید من که لذت بردم دمت گرم احسنت rose rose rose rose rose rose rose rose rose rose rose rose

  • کمال حسینیان   01 تیر 1394 21:39

    سلام و درود جناب سوادکوهی عزیز
    خیر مقدم داداش
    سپیدی زیبا و دلنشین خواندم از شما و مهمان گلستان با صفایتان شدم
    تقدیم به پیشگاه شعر زیبایتان :

    چه فرقی دارد

    از کدامین راه می آیی ...!

    پاییز، تمام جاده ها را

    طلا کوب کرده است ...

    rose

  • حسین دلجویی   02 تیر 1394 00:27

    درود جناب سوادکوهی والاتبارم

    مهمان محفل گرم و نیمایی دلنوازتان بودم...

    رقص شیوای قلمتان جاودان...


    rose rose rose rose


    چه کسی بود صدا زد سهراب؟

    چه کسی بود ؟

    چه میخواست ؟

    چه گفت؟

    آشنا بود ،صدا:

    این همه پشت درم ، در نزنید..

    اینهمه سر نزنید

    عاقبت می ترکد شیشه ی تنهایی من....

    عاقبت شیشه تنهایی من می شکنید

    چی کسی بود که گفت

    «قایقت جا دارد؟َ»

    چه سوالی!

    عجبا!

    «من که از باز ترین پنجره صحبت کردم» ...

    ***

    من خود از قافله درد زمان جاماندم..

    من از این سینه تنگ،من از این رنگ به رنگ

    چقدر مبهوتم...

    من نگفتم دارم...

    گفته ام باید ساخت..

    همه با هم باید...

    قایقی با همه ی وسعت این قافله ساخت...

    چمدانها را بست

    همه پیراهن تنهایی خود را برداشت

    «و به سمتی که درختان حماسی پیداست»

    و گل نور...

    ز قندیل محبت جاریست

    و صفا قافیه ساز غزل رابطه هاست

    قایق انداخت به آب...

    متصل پارو زد

    «رفت می باید از این شعر غریب»

    رفت آنجا که دروغ اولین حربه انسانی نیست...

    و درختان پٌر پرواز پر چلچله هاست

    وقناری هر روز

    میهمان غزل میخک هاست

    و پرستوی محبت هر سال،زیر سقف دلها

    چینه سابقه می چسباند

    «رفت می باید از این شهر غریب»...

    ***

    «چه کسی بود صدا زد سهراب»؟

    آشنا بود ،صدا

    ازهمین اطرافم..

    چه کسی بود؟.چه میخواست ،چه گفت؟

    قایقی باید ساخت...

    قایقی

    باید

    ساخت....



    حسین دلجووو

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا