تو بگو جام سخن دُر و گهر می بارد
من بگویم که ز این دُر چه هنر می بارد
فصل فصل همه برگم شده بی برگی و بار
گفته ی خود ز هنر جای دگر می بارد
از که دارم سخن عشق ز پاکیزه سرشت
از همو چون گوهری را ز ثمر می بارد
همرهان باد صبا مشک فشانی می داشت
به خزان گفت که این باده ز مَر می بارد
چه نوشتیم ز اوراق کهن بر دفتر
که گُل آورد سخن تا که به هر می بارد
دل ز سر مستی دل باده عجب می نوشد
ز فضا گل ز خودی جمله زبَر می بارد
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
نظر 1
ابوالحسن انصاری (الف. رها) 02 مهر 1395 11:05
درود برشما