3 Stars

دوبیتی ها !

ارسال شده در تاریخ : 28 بهمن 1396 | شماره ثبت : H945967


دوبیتی ها !


چو جام می همه گیراست چشمت
چو شعرمن همه زیباست چشمت
نگاهی کن مرا ای چشمه ی نور
که مهتاب شب دریاست چشمت


سیاهی ها گذر کردند و رفتند
سپیدی را خبر کردند و رفتند
کبوتر های زرین بال خورشید
زشهر ما سفر کردند و رفتند


دلم تنگ و است و درمانش محبت
دوای کفر وایمانش محبت
بیا بشکن جناق دوستی را
که باشد عهدو پیمانش محبت


هوای صبحگاهانِ زلالی
مثال سبزه زارانِ شمالی
تو در چشمان من زیباترینی
نمی دانم که خوابی یا خیالی


دلم لبریز عشق و مهربانی ست
ومهرت در دل من جاودانی ست
کسی می خواند شب در کوچه باغی
نشان عاشقان در بی نشانی ست


به چشمان سیاهت نازدادی
به ناز آن هزاران راز دادی
دلم را چون کبوتر های عاشق
به اوج آسمان پرواز دادی


چه شبها کز فراقت آه کردم
حکایت از غمت با ماه کردم
چو غمخواری ندیدم در زمانه
برای شکوه سر در چاه کردم


جهانم بی تو دنیایی خیالی ست
نگاهم خیره بر گلهای قالی ست
بیا ای مرغ زیبای مهاجر
که در این آشیان، جای تو خالی ست


غمت آتش به چشمان ترم ریخت
چه اخگرها که در بال و پرم ریخت
به دست نامرادی خاک غربت
به پا گشت و چو باران بر سرم ریخت


کدوم دستی تو رو از من جدا کرد
منو با سوز غم هات آشنا کرد
کسی راز منو هرگز نفهمید
غم عشقت منو انگشت نما کرد


چرا خنده رو لبهات وا نمیشه
مث من عاشقی پیدا نمیشه
دلم گاهی میگه ترکت کنم من
میخوام ترکت کنم -امّا نمیشه


چه تنهایم چه غمگینم چه سردم
سراپا غصه ام چون کوه دردم
نشستم با دلِ افسرده ی خویش
غم دلتنگیم را شعر کردم


کنار بیکسان فریاد کردن
به همدردی از آنان یاد کردن
چه دشوار است با دستان خالی
دل افسرده ای را شاد کردن


غم و رنج تورا در سینه دارم
شرر در سینه ی بی کینه دارم
مزن سنگ ملامت بر دل من
که دل روشن تر از آیینه دارم


نوشتم از برایت عاشقانه
که ای باغ پراز شور و ترانه
ببر دل را بدان باغ خیالی
در آنجایی که عشقت زد جوانه


شب مهتابی و با کوکب عشق
شبِ شبخوانی و تاب وتب عشق
شب راز و نیاز عاشقانه
شبِ عشق و شب عشق و شب عشق


دل من عاشقِ سر در کمندست
خریدارم بگو نازت به چندست
مرا امید دیدارت محال است
که اقبالم.به کوتاهی بلندست


مکن ای عشق من بامن تک و تاز
دلم را باتو قسمت می کنم باز
دلم خواهد چو کفتر پر بگیرم
کنم . همراه تو پرواز پرواز


تو که چون آهوی سر در کمندی
شودآیا؟ دمی با من بخندی
مرا تا اوج شادی می کشانی
اگر در را به روی غم ببندی


دوچشمم بر دوچشمت دیدن آموخت
چو ماه نیمه شب تابیدن آموخت
لبِ سرخ پر از شهد و نباتت
به گرمی برلبم بوسیدن آموخت


بهار اومد؛ گلِ خورشید داغه
سحرشد؛ نغمه ی بلبل به باغه
چراغ لاله روشن شد به صحرا
بیابون در بیابون چلچراغه


چراغ لاله روشن شد دوباره
شکوفه پر زعطر نوبهاره
نیگا کن برف کوه ها آب گشته
همه دشت و بیابون لاله زاره


دلم آبینه ی شعر و ترانه است
فسم هایم برایت عاشقانه است
همیشه گریه ها و خنده ی من
بهانه در بهانه در بهانه است


دو روزه رفتی و امسال سالی ست
برای من همیشه این سؤالی ست
رسیدن بار دیگر بر تو انگار
از این پس بهرمن خواب و خیالی ست


نشستی در وجودم عاشقانه
شکستی عهد و پیمان بی بهانه
نشانت را ندانم از که پرسم
زپیشم پر زدی رفتی شبانه


دلم خواهد به رسم پایداری
به انگشتت گذارم یادگاری
بگو با مادرت کی می توانم
که با یک گل بیایم خواستگاری


تو در دشت خیال من چراغی
صفای دلنشین و لطف باغی
چرا از عاشق دلخسته ی خود
زبی مهری نمی گیری سراغی


ز بالاها به زیر افتاده ام من
ز دریا در کویر افتاده ام من
همه یاران من آزاد ؛ امّا
به دام تو اسیر افتاده ام من


شب روشن ؛ شب مهتابی من
گلِ سرخ و سپید و آبی من
دگر خوابی به چشمانم نیاید
که ازعشق تو شد بی خوابی من


مرا لبریز از غم کرد و بگریخت
دلم را غرق ماتم کرد و بگریخت
دراین زندان که عالم سوز باشد
شرر در جان عالم کرد و بگریخت


کنار چشمه ی آب آمدی تو
به چشمه با تب و تاب آمدی تو
درون برکه ای آرام دیدم
که با پیراهن خواب آمدی تو


میون آسمون مهتاب اومد
نسیم نیمه شب بی تاب اومد
نسیم نیمه شب آهسته می گفت
بخواب آسوده وقت خواب اومد


به شبها پرده ای در ساز من باش
طنین نغمه ی آواز من باش
به قصر الدشت شبهای بهاری
شراب خلّر شیراز من باش


دگر از من جوانی را گرفتی
نشاط و کامرانی را گرفتی
چگونه از تو پرسم من که دیگر
تو شور زندگانی را گرفتی


گل باغم ؛ بهارت را ببینم
دوچشم پر خُمارت را ببینم
دلم خواهد بیایی در بر من
که آن شور و شرارت را ببینم


تمام کوه و صحرا لاله زاره
همه.دشت و دمن ها چشمه ساره
قناری باز می خواند به شاخه
که عید آمد عزیزان نوبهاره


بلور اندام شیرین لب کجایی
گل مهتاب باغ شب کجایی ؟
مرا کُشتی دگر از دوری خود
بگو بامن که لامذهب کجایی ؟


مرا ای نازنین از تو سؤالی ست
کجای؟ این چه دیدارِ محالی ست
پس از عهد و وفاداری که بستیم
دو روزه رفتی و امروز سالی ست

اشعار مجید شفق:
مرا گفتی که دل دریا کنم من
سرِ دل را برایت وا کنم من
چگونه از دلم خواهی که دیگر
زعشق و عاشقی پروا کنم من


دلم خواهد گلِ پروانه ی من
گل گیسو؛ گل دُردانه ی من
به شب خواهم که از پشت کپر ها
بیایی پاورچین خانه ی من


کبوتر جان تورا بی تاب دیدم
ازاین زندان رهاشوای امیدم
برو هرجا که میخواهی بزن بال
کبوتر چاهی سبزو سپیدم


تو الماسی؛ به چشمم کوه نوری
تو زیبایی؛پراز شعرو شعوری
نظیرت را نمی بینم به عالم
مکن از عاشق دلخسته دوری


ز بس حال دلم غم خیزه حالا
غم تو بر دلم می ریزه حالا
به من گفتی به زودی بر می گردم
زمستون رفتی و پاییزه حالا


مجید شفق

شاعر از شما تقاضای نقد دارد

تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
ارسال ایمیل
کاربرانی که این شعر را خواندند
این شعر را 170 نفر 244 بار خواندند
مجید شفق (02 /12/ 1396)   | حبیب رضایی رازلیقی (04 /12/ 1396)   |

رای برای این شعر
تعداد آرا :1


نظر 1

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا