3 Stars

لطف و صفا !

ارسال شده در تاریخ : 10 اسفند 1396 | شماره ثبت : H946004

چند رباعی
.
لطف و صفا

او با سبد لطف و صفا آمده بود
با عالمی از عشق و وفا آمده بود
آن یار که بوی مهربانی می داد
تا پشت در خانه ی ما آمده بود

************************

بانوی خیال و ناشکیبایی من !
آیینه ی روشن و تماشایی من !
آیا به سر انگشت وفا خواهی زد ؟
روزی به در بسته ی تنهایی من

**************************

از جنگل سبز خاطرم سر زد عشق
دیدم به سرم هوای دیگر زد عشق
شادی دلم به اوج افلاک رسید
وقتی که به روی سینه ام در زد عشق
***************************

چندیست که مانده ام در اندیشه ی دل
جز نقش تو نیست در رگ و ریشه ی دل
بردار ز روی سینه ام دستت را
ترسم که تحمل نکند شیشه ی دل

***************************

وقتی که به شب حریر مهتاب افتاد
آیینه ی مه‌ به برکه ی آب افتاد
برخاست صدای تیر از قلب سکوت
مرغابی بیچاره به مرداب افتاد

*************************

یک بار دگر صدای باران آمد
هنگام بلوغ سبزه زاران آمد
رفتند و رویم و باز آیند و روند
بسیار خزان شد و بهاران آمد

***************************

دارم دلکی که مظهر شیدایی ست
سر فصل کتاب کهنه ی رسوایی ست
گویی که نوشته روی پیشانی من
این دلشده از قبیله ی تنهایی ست

***************************

چون شاخه ی تاکی و پر از انگوری
در آینه ی دیده ی من منظوری
دیدار تو کی شود میسر ، انگار
از من به هزار سال نوری دوری

****************************

ای روشنی چشم و چراغ دل من !
رنگین ز تو شد لاله ی باغ دل من
آیینه ی صاف سینه ام را مشکن
آهسته بیا دمی سراغ دل من

****************************

در عالم‌ صوفیانه تمکینم بس
این خرقه ی کهنه و تبرزینم بس
با ساز و نوای اهل دل می خوانم
نان و می و سایه سار پر چینم بس

**************************

هر شب منم و دو چشم آبی رنگت
افتاده کبوتر دلم در چنگت
با تیر نگه مرا به کشتن دادی
ای وای ! از آن نگاه و قلب سنگت

***************************

یک سینه پر از درد شدند این مردم
دلمرده و دمسرد شدند این مردم
بیگانه شدند از صداقت همگان
نامردم و نامرد شدند این مردم

***************************

چشمت به نظر ستاره ای بود سیاه
مانند نگین نشسته بر چهره ی ماه
حیرت زده خلق یک صدا می گفتند
لاحول ولا قوة الاّ باللّه

**************************

او بود ، ولی چقدر ناپیدا بود
او رفت ، ولی غمش همه با ما بود
برسنگ مزارش عابران می خوانند
مردی که کنار سایه اش تنها بود

**************************

شاعر : مجید شفق

شاعر از شما تقاضای نقد دارد

تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
ارسال ایمیل
کاربرانی که این شعر را خواندند
این شعر را 394 نفر 750 بار خواندند
حبیب رضایی رازلیقی (19 /12/ 1396)   | مجید شفق (23 /12/ 1396)   |

رای برای این شعر
تعداد آرا :1


سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا