با بال غزل !
خواهم به جهان عرصه کنم شعر ترم را
تا خلق به عالم بشناسد هنرم را
هر مصرعی از شعر من آبینه ی عشق است
با دیده ی انصاف نظر کن اثرم را
با یاد تو گفتم که به خاطر بسپاری
این گفته ی شیرین خوشِ چون شکرم را
با بال غزل می پرم آنگونه که خورشید
از فرط شگفتی بزند بوسه پرم را
از بسکه حسد دیدم از این مردم بی درد
با چشم خطر می نگرم دور و برم را
خواهم که به دنیای خموشان بنهم گام
تا بر تو رسانند رفیقان خبرم را
آنگونه ریا گشته فراگیر که نومید
پوشیده ام از هر که تو گویی نظرم را
تنها نه همین آتش قهر تو دلم سوخت
طاقت اگرت هست نگه کن جگرم را
باغم سرِ ویرانه ام این نکته بخوانید
کایام چه آورده به سر بار و برم را
عالم دوران دارد و بر گردِ سرِ من
کوبم همه شب بر در و دیوار سرم را
چون شمع شدم آب و رسیدم به تباهی
بیهوده نشستم که ببینم سحرم را
دُردانه ی اشک شفق از خون شده گلرنگ
کورست هر آن کس که نبیند گهرم را
شعر از - مجید شفق
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 1
حبیب رضایی رازلیقی 25 اسفند 1396 02:00
احسنت استاد شفق
تبارک الله